پنجشنبه ۱۴ دی ۱۴۰۲ - ۱۳:۳۵

حجت الاسلام علی شیرازی:

هنوز عظمت «حاج قاسم» مشخص نشده/ در نگاه «حاج قاسم» مردم ارباب هستند و او نوکر و خادم

حجت الاسلام علی شیرازی

سینماپرس: سردار شهید حاج «قاسم سلیمانی» هنرهای بسیاری داشت که در دل‌های مردم جا گرفت و سردار دل‌ها شد ولی رفیق ۴۰ ساله‌اش می‌گوید هنر بزرگتر حاج قاسم این بود که به مراجع تقلید می‌گفت پشت سر رهبر انقلاب حرکت کنند.

به گزارش سینماپرس، چهار سال از شهادت حاج «قاسم سلیمانی» فرمانده سپاه قدس و ابومهدی المهندس فرمانده حشدالشعبی عراق در فرودگاه بغداد می گذرد ولی هر روز عطش شیفتگان و دوستداران برای شناختن سردار دل ها بیشتر می شود. گویی هر چه از زمان شهادت سیدالشهدای مقاومت می گذرد، غبارهای گمنامی این سردار بیشتر کنار می رود و مردم هر روز با یکی از ویژگی ها و هنرهای او انس می گیرند؛ از هنر مردمداری و اخلاص گرفته تا رشادت و ولایتمداری؛ از شب زنده داری زاهدانه در شب ها و غرش های طوفانی در میدان های رزم.

اینک در آستانه سالگرد شهادت پای صحبت های حجت الاسلام علی شیرازی جانشین سازمان عقیدتی سیاسی وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح نشستیم و این دوست قدیمی حاج قاسم از سلوک و رفتار دوست و مرادش گفت که چگونه دل در گروی فرزندان شهدا می سپرد و چگونه به رهبرش عشق می ورزید. مشروح این سخنان را بخوانید:

اگر بخواهیم شخصیت و مکتب شهید سلیمانی را ترسیم کنیم بیش از صد ویژگی شاخص در وجود این شهید بزرگوار وجود دارد که یکی از این شاخص ها نگاه حاج قاسم به مردم و مردمداری اوست. وقتی پای مردم در میان باشد، حاج قاسم خودش را نمی بیند. گذشتن از جان به خاطر مردم برای او آسان است و این نکته را در وصیت نامه این شهید بزرگوار می بینیم که می گوید جان من هزاران بار فدای مردم باد.

هنر حاج قاسم در مردمداری

علت عشق حاج قاسم این است که همه هستی و عزت و نفوذ خود در ایران و دنیا را از مردم می داند. حاج قاسم در نامه ای برای مردم کرمان نوشت اگر شما مردم به من اعتماد نمی کردید و فرزندان خود را در لشکر ثارالله و قبل از آن، در تیپ ثارالله نمی فرستادید، قاسم، قاسم نمی شد. او این اعتقاد را با تمام وجودش بیان می کند و شعار هم نمی دهد. در جبهه و بعد از جنگ در جنوب شرق و سوریه و عراق نیز همین اعتقاد را دارد. هنر حاج قاسم در مدیریت این بود که فاطمیون یعنی بسیج افغانستان، بسیج پاکستان، بسیج سوریه، حشد الشعبی و بسیج عراق، بسیج یمن، بسیج فلسطین و لبنان را شکل داد که همه این ها گروه های مردمی هستند

حاج قاسم کسی بود که لشکر ثارالله را شکل داد و کسی بود که در سوریه در مقابل داعش ایستاد ولی معتقد بود مردم شکل دهنده حرکتی هستند که عزت حاج قاسم را ترسیم می کند. او فرمانده این میدان است و نیروهایش مردم هستند. وقتی قرار است حاج قاسم با این نگاه عمل کند، قدردان این مردم است. گاهی ما با رای مردم قدرت می گیریم ولی توجه به مبدا نمی کنیم که چه کسی به ما رای داد که در این جایگاه نشستیم. هنر حاج قاسم توجه به این نکته بود و نامه حاج قاسم به مردم کرمان به نوعی تقدیر از مردم این استان بود.

نگاه حاج قاسم این است که مردم ارباب هستند و او نوکر و خادم. وقتی امام می فرماید شما نوکر و خادم مردم هستید؛ پس در رفتار باید نشان بدهیم که حاج قاسم این را در رفتار نشان می دهد. زمانی که حاج قاسم پس از تشییع پیکر یکی از شهدای مدافع حرم در شهرک شهید محلاتی سوار خودرو شد تا برود، چند نفر کنار خودروی او آمدند و به شیشه خودرو زدند. به هر حال مسائل حفاظتی را هم باید درنظر گرفت ولی حاج قاسم گفت خودرو را نگه دارند و به جای این که شیشه را پایین بکشد، پایین آمد تا ببیند چه کار دارند.

در کرمان گاهی تا ساعت یک نیمه شب مردم به حاج قاسم مراجعه می کردند و هر بار که از کرمان به تهران می آمد، با کوله باری از نامه بود. حاج قاسم به حرف مردم گوش می کرد و روی همه نامه ها دستور می نوشت و به وزارتخانه ها یا قوه قضاییه یا دفتر رهبر انقلاب نامه می زد. برخی به او می گفتند فلان اداره به نامه شما توجهی نمی کند ولی او می گفت من آبرویم را برای مردم می خواهم و اگر آبرویم برود اشکالی ندارد.

در قنات ملک قرار است حاج قاسم مراسم مادر خود را برگزار کند. از نظر امنیتی باید جلسه کنترل می شد. حفاظت سپاه با قرار دادن گیت می خواست مردم را بازرسی کند و مسئولان سپاه می دانستند که برخورد حاج قاسم چگونه است. لذا گیت را با فاصله گذاشتند تا حاج قاسم متوجه نشود ولی او متوجه شد و به آنها دستور داد تا گیت را جمع کنند و گفت نباید مردمی که از راه های دور آمده اند تا به او تسلیت بگویند، اذیت شوند.

او نسبت به خانواده شهید هم اینگونه بود. یعنی همان نامه ای که به مردم کرمان دارد، به شهدای لشکر ثارالله دارد و با اسم تک تک شهدا می آورد و می گوید قاسم با شما قاسم شد. شما جنگیدید؛ من نبودم. هنر حاج قاسم این بود که همیشه دیگران را می دید نه خودش را؛ شهدا و رزمندگان و مردم را می دید.

آشپزی حاج قاسم برای خانواده های شهدا

پس از عملیات کربلای پنج در فروردین ۶۶ بعضی از فرماندهان در اهواز با خانواده مستقر بودند و گرچه نیمی از فرماندهان لشکر ثارالله در عملیات کربلای پنج به شهادت رسیده بودند ولی حاج قاسم فرماندهان را با خانواده به سد دز دعوت کرد و کنار سد دز منطقه ای تقریبا خنک را انتخاب کرد. او فرمانده لشکر بود و می توانست آشپز لشکر را بخواهد تا غذا بپزد ولی خودش گوسفندی را ذبح کرد و خودش غذا را پخت و از خانواده ها پذیرایی کرد.

خطاپوشی حاج قاسم

اگر یک فرمانده خطا می کرد، حاج قاسم برای حفظ او، تمام قد، می ایستاد و می گفت اینها در جنگ بودند. او می گفت من در والفجر و کربلای پنج که شدیدترین عملیات جنگ بود دیدم که این ها زیر گلوله ها دوام آوردند و جنگیدند. این ها پای انقلاب ایستادند و من هم پای اینها می ایستم. حاج قاسم معتقد بود اگر فردا هم اتفاقی برای کشور بیافتد اینها وارد میدان می شوند. حالا اگر خطایی کند و حتی اگر برخی در فتنه ۸۸ می افتادند، دستشان را می گرفت و آنها را از فتنه بیرون می کشید و از طرف دیگر فرماندهان نگاه ویژه ای به حاج قاسم داشتند ولو از نگاه سیاسی به این نتیجه رسیده بودند که مثلا در این انتخابات بناست تقلب شود ولی وقتی حاج قاسم می گفت بیا بیرون، به عنوان پدر حرف او را گوش می کردند.

فرزندان شهدا را بیشتر از فرزندان خود دوست داشت

رفتارش با خانواده های شهدا نیز اینگونه بود. حاج قاسم، همسر و فرزندان خود را خیلی دوست داشت. او می گفت وقتی سوریه و عراق و لبنان هستم و کمتر به خانواده سر می زنم، برای آن ها نامه می نویسم که بدانند من دوستشان دارم ولی اگر امر بین فرزند خود و فرزند یک شهید دایر باشد، فرزند شهید را انتخاب می کند.

من یک بار ندیدم در لشکر ثارالله در اتاق حاج قاسم که با فرزند خود غذا بخورد ولی بارها دیدم که با فرزند شهید غذا می خورد. وقتی به کرمان می رفت حتما باید به خانواده شهید سر بزند فقط برای لشکر ثارالله هم نیست. همین ارتباط با خانواده شهدای مدافع حرم را می بینیم. هر لحظه ای که فرصت می کرد به خانواده شهدا سر می زد و فرزندان شهدا او را بابا یا عمو صدا می زدند. بعد از شهادت حاج قاسم فرزندان شهدا بارها به من پیام دادند یا زنگ زدند که ما امروز یتیم شدیم. تا حاج قاسم بود ما احساس یتیمی نمی کردیم.

عشق فرزندان شهدا را به حاج قاسم بارها در جلسات می دیدم. من معتقدم فرزند شهید هم حاج قاسم را بیشتر از پدر خود دوست داشت. بعد از شهادت حاج قاسم و تشییع، نیم ساعت قبل از اذان صبح در گلزار شهدای کرمان دیدم در کنارم دختر یک شهید خودش را به کنار مزار خالی حاج قاسم رسانده و هنگامی که پرسیدم چگونه وارد گلزار شهدا شدی گفت در این سرما از شب تا صبح ایستاده ام تا مبادا عمو دفن شود و من نباشم. این دختر شهید به همراه دختران شهید شیخ شعاعی تا صبح ایستادند و من عشق این فرزندان شهدا و ارتباط قلبی آن ها را با حاج قاسم بارها دیده بودم.

وقتی به فرزند شهید اینگونه نگاه می کند. گاهی با فرزندان خود به کوه می رفت. چند فرزند شهدای کرمان به تهران آمده بودند تا به دیدار رهبری بروند. قرار بود بعد از ملاقات با رهبر معظم انقلاب همان شب به کرمان برگردند برخی از فرزندان شهدا درخواست دیدار با حاج قاسم را داشتند و وقتی به حاج قاسم زنگ زدم و درخواست آنان را گفتم گفت آن ها را به منزلم بیاورید ولی وقتی به منزل حاج قاسم رفتیم دیدیم که او خانه بود. وقتی فهمید قرار است همان شب برگردند، گفت امشب خانه من بمانند. فردا صبح که به خانه حاج قاسم رفتم تا به نیروی قدس برویم در مسیر گفت دیشب با فرزندان شهدا با پای پیاده تا امام زاده پنج تن که یک کیلومتر راه بود رفتیم و زیارت کردیم و برگشتیم و با هم شام خوردیم و تا نیمی از شب با هم حرف زدیم.

دیدار با جانباز در وقت اضافه

سال ۹۱ در نیروی قدس جلسه بودیم از هفت صبح تا هفت شب جلسه داشتیم. ساعت هفت شب که دو ساعت از اذان مغرب گذشته بود، اعضای جلسه گفتند بقیه جلسه را فردا برگزار کنید. جلسه به فردا موکول شد. روز بعد قبل از ساعت هفت وارد اتاق حاج قاسم شدم تا با هم برویم که به من گفت دیشب که همه رفتند، به نجف آباد اصفهان رفتم تا آقای توبه ای ها جانباز دفاع مقدس را ببیند و تا نصف شب آنجا بودم و همان نصف شب راه افتادم تا صبح به جلسه برسم.

اگر فرزند شهیدی در سپاه تخلفی می کرد و قرار بود رسیدگی کنم حاج قاسم به من می گفت حواست باشد اگر من و تو هم پدر نداشتیم اینگونه بودیم و اگر تخلفی می کند ما مقصریم که به او توجه نکرده ایم.

عکس یادگاری حاج قاسم با افراد بدحجاب

بارها در فرودگاه می دیدم که گاهی کلاه خود را پایین تر میگذاشت تا کسی او را نشناسد. یک بار روی صندلی نشسته بودیم که یک نفر متوجه حضور سردار شد. خانم های کم حجاب به حاج قاسم گفتند اجازه می دهید با شما عکس بگیریم. حاج قاسم گفت اگر با این قیافه کنار من بایستید و عکس بگیرید آبروی مرا می برید. روسریتان را درست کنید بعد عکس بگیرید. یک بار مشهد بود که من همراهش نبودم ولی برای من تعریف کرد که می خواست به حرم برود ولی مردم فهمیدند و به سرش ریختند به طوری که داخل آینه رفت و در جایی نشست که کسی به او دسترسی نداشته باشد تا بتواند زیارت نامه بخواند.

این عشق برخاسته از اخلاص او بود. اگر برای خودش کار می کرد؛ مردم اینگونه به او عشق نمی ورزیدند. در روایت آمده است اگر کسی متواضع بود و خودش را ندید و خالص بود، جایگاه او را بلند می کنند. حاج قاسم خودش را ندید و شهید و رزمنده و مردم را دید. البته در میدان جنگ ابهت داشت و اگر یک فرمانده مرتکب خطایی می شد، با او برخورد می کرد ولی اگر در میدان تشری به فرمانده می زد، بعدا دست او را هم می بوسید.

در کربلای پنج که دشمن شدیدترین آتش را می ریخت، خودروهای ترابری در جاده به صف بودند و می دیدیم که رزمندگان به شهادت می رسند. در این وضعیت حاج قاسم به عنوان فرمانده به آقای حسین زاده مسئول مهندسی لشکر ثارالله گفت اگر تو می توانستی خاکریز را محکمتر بزنی و سنگر را محکمتر بسازی و نساختی و در نتیجه آن رزمندگان کشته شوند، روز قیامت یقه تو را می گیرم.

پیشقدم در میدان های سخت

گاهی حاج قاسم اجازه نمی داد نیروها جلوتر بروند. در جلولای کردستان عراق عملیاتی علیه داعش بود که حاج قاسم جایی را مشخص کرد و به من اجازه نداد جلوتر بروم و به فرماندهان هم گفت حق ندارید جلوتر بیایید ولی خودش رفت. یکی از مسئولان نیروی قدس گفت چرا خودش به میدان می رود ولی به ما اجازه نمی دهد. او حاضر است خودش برود و نیرویش بماند که بارها این مساله را در جنگ دیدیم. در سوریه حتی جلوتر از نیروی اطلاعاتی می رفت و می گفت مردم فرزندان خود را به من سپرده اند و این رزمندگان دست من امانت هستند.

وقتی می بیند فرودگاه حلب در محاصره است و جان نیروها در فرودگاه در خطر است. او می داند محاصره یعنی چه و از قدرت داعش هم خبر دارد و احتمال می دهد که بالگردش را هدف قرار دهند ولی احساس می کند که فرزند خودش در محاصره است و لذا خود را به آب و آتش می زند تا در فرودگاه حلب بنشیند و جان نیروها را نجات دهد. همین عشق را به مرد نبل الزهرا و فوعه و کفریا داشت. او حتی خودروی خود را در اختیار مردم گذاشت تا جان آن ها را از داعش نجات دهد.

بنا نبود پیکر حاج قاسم در کاظمین تشییع شود ولی مردم به خیابان ها آمدند و حاج قاسم را تشییع کردند. مردم در کربلا و نجف هم میزبان او شدند. وقتی قرار شد پیکر حاج قاسم در مشهد تشییع شود، مردم گفتند در خوزستان هم باید تشییع شود. چون هشت سال در این سرزمین جنگیده بود و در زمانی هم که سیل آمد، حاج قاسم تمام توان جبهه مقاومت را به پای مردم آورده بود. مردم از شهرهای مختلف با من تماس می گرفتند و می گفتند اگر قرار است پیکر حاج قاسم در کرمان تشییع شود، در شهرهای قم، کاشان، اصفهان، یزد و همه استان ها هم تشییع شود.

آن سالی که پیکر شهدای غواص را به کرمان آوردند، یک انقلاب در کشور ایجاد شد. قرار بود شهدای غواص را تشییع کرده و به مصلای کرمان بیاورند و من سخنرانی کنم ولی جمعیت به اندازه ای بود که یک ساعت و نیم طول کشید تا سخنرانی من شروع شود. حدس مسئولان این بود که جمعیتی به اندازه تشییع شهدای غواص در تشییع حاج قاسم شرکت خواهند کرد. در کرمان از برخی افراد سوال می کردم که از کجا آمده اند. یکی می گفت خوزستان بوده ولی به مشهد و قم و کرمان هم آمده بود.

حاج قاسم در ولایتمداری به باور قلبی رسیده بود

هنوز عظمت حاج قاسم مشخص نشده و سال ها باید بگذرد. عشق حاج قاسم به امام (ره) یک عشق ویژه بود. همین عشق را به مقام معظم رهبری داشت ولی معتقدم این عشق در وجود حاج قاسم پله به پله رشد کرد. قرآن می فرماید حضرت ابراهیم به خدا گفت می خواهد زنده شدن مردگان را ببیند، خدا سوال می کند آیا نمی دانی. ابراهیم گفت می دانم ولی می خواهم باور قلبی داشته باشم. حاج قاسم در ولایتمداری به باور قلبی رسیده بود. در جنگ ۳۳ روزه که دو هفته از جنگ گذشته بود سیدحسن نصرالله و حاج قاسم و عماد مغنیه همه نگران بودند که چه خواهد شد. رهبر انقلاب فرمودند به سیدحسن بگویید شما با آمادگی وارد جنگ شده اید. نگران جنگ نباشد پیروز جنگ شمایید.

حاج قاسم به من گفت که آقا فرمودند نه تنها پیروز این جنگ هستید که در منطقه قدرتمند می شوید. حاج قاسم به من گفت کاش رهبر انقلاب این جمله را نفرموده بودند و اگر اینچنین نشد، چه! در واقع به رهبر انقلاب ایمان دارد، پیروی هم می کند ولی از طرف دیگر به دنبال حفظ عظمت رهبری است و اگر رهبر انقلاب سخنی گفتند که نشد، چه باید کرد ولی حاج قاسم به جایی می رسد که می گوید اگر رهبر انقلاب گفتند می شود، رد خور ندارد و این همان باور قلبی است. حاج قاسم به من می گفت من چیزی در رهبر انقلاب دیده ام که نمی توانم از او دل بکَنم. رهبر می گوید بشار نمی رود، پس نمی رود و کسی که به ولی فقیه ایمان داشته باشد که حرفی بدون خطا می زند، با تمام وجود برای اجرای حرف رهبر به میدان می آید.

حاج قاسم در خانوک یک سخنرانی در سال ۸۹ دارد که قسم می خورد و می گوید والله من همه علمای جهان اسلام را دیده ام ولی هیچکس را مثل آقا ندیدم. گاهی با هم به قم و منزل مراجع می رفتیم. در منزل یکی از مراجع بودیم که حاج قاسم به من گفت اینجا می توان فهمید که رهبر انقلاب کیست! این مرجع تقلید در قم است و رئیس کشور نیست ولی بانک مرکزی و کل امکانات کشور در اختیار رئیس کشور است درحالی که کشور در دست آقاست. اتاق مسئولان چگونه است؟ کشور در دست امام (ره) بود و پول بیت المال هم نمی خواستند.

حاج قاسم همه عظمت آقا را در زندگی شخصی، کتابخانه، گفتار، رفتار و پیش بینی های رهبر انقلاب دیده بود. در دیدار مراجع قم که یک سال قبل از شهادتش بود به منزل ۶ مرجع و فقیه رفتیم. آن روز نخواستم به خودم بقبولانم ولی امروز می گویم حاج قاسم آن روز همه این کارها را کرد؛ چون می دانست که دارد می رود. بعضی از خاطرات خصوصی خود را به من گفته که نوشته ام. آن روز به من گفت هرچه می گویم، بنویس. به مراجع رو کرد و گفت اگر می خواهید اسلام بماند، باید جمهوری اسلامی بماند، اگر می خواهید جمهوری اسلامی بماند باید ولایت فقیه بماند. اگر می خواهید ولایت فقیه بماند، باید آقای خامنه ای بماند و اگر می خواهید آقای خامنه ای بماند باید همه شما پشت سر آقای خامنه ای حرکت کنید.

هنر بزرگتر حاج قاسم در ملاقات با مراجع

حاج قاسم در وصیت نامه هم این مطلب را آورده است ولی هنر بزرگتر این است که رو در رو به مراجع تقلید بگویید که پشت سر این آقا بایستید و اگر دنیا و آخرت می خواهید، پشت سر رهبر حرکت کنید و دین با این رهبر می ماند و مردم با این آقا، اسلام را حفظ می کنند. این عشق حاج قاسم به ولایت فقیه است.

نصرالله: ارتباط حاج قاسم با سیدحسن نصرالله رفاقت قلبی بود؛ مثل دو برادر. سیدحسن نصرالله به حاج قاسم عشق می ورزید و حاج قاسم هم به سیدحسن عشق می ورزید. با هم که بودند نگاه و رفتارشان عاشقانه بود ولی حاج قاسم ویژگی خاص داشت که شاید مانند نداشته باشد. او جلوتر از هیچ روحانی راه نمی رفت. یک بار جلوی من راه نرفت. بارها با هم به جلسه می رفتم و خودم را پنهان می کردم تا او برود ولی می ایستاد تا من بیایم. فاصله من با حاج قاسم از زمین تا آسمان بود ولی او احترام به عمامه می گذاشت و فرقی نمی کرد که مسئول باشد یا غیر مسئول به ویژه سید. سیدحسن یک مجاهد و رزمنده میدان جنگ با اسراییل هم هست و این احترام خاص حاج قاسم به سیدحسن بود ولی سیدحسن هم همیشه می گفت حاج قاسم فرمانده ماست. عماد مغنیه و ابومهدی می گفت حاج قاسم فرمانده ماست و لی حاج قاسم هم همیشه می گفت ابومهدی فرمانده من است؛ سید حسن فرمانده من است. این عشق دوطرفه بود اما آن تواضع حاج قاسم را به خوبی می توانستیم ببینیم.

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.