یکشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۹ - ۱۳:۲۷
به بهانه فیلم ناسپاس
ناسپاسی به تاریخ کهن

مازیار معاونی
پس از گراند سینما(1367)، چشم شیطان (1372) و چندین و چند کار دیگر در عرصه سینما و سه مجموعه تلویزیونی کاراگاه علوی یک و دو (1375و1387) و محاکمه(1378) به نظر می رسد دیگر حسن هدایت هم از تصویر صرف فضاهای تاریخی معاصر دست برداشته و موج ساخت آثار تاریخی کهن که این روزها در خیلی از دیگر فیلمسازان از عزیزاله حمید نژاد گرفته تا جعفری جوزانی (با آمادگی برای ساخت فیلم کوروش کبیر)و کمی دورتر شهریار بحرانی (با ساخت فیلم ملک سلیمان) نمود پیدا کرده این کارگردان باسابقه و رئیس اسبق خانه سینما را هم تحت تاثیر قرار داده است. "ناسپاس " فیلمی است که قرار است یکی از دستمایه های آشنای تاریخ مذهبی (دست کم برای ما مسلمانان) یعنی موضوع بهانه گیری های پایان ناپذیر و بی حد و حصر قوم بنی اسرائیل را که بنا به روایات مذهبی به سرگردانی و آشفتگی طولانی مدت آنها نیز منجر شد را در قالب یک فیلم سینمایی نود دقیقه ای پوشش دهد. فیلمی در ردیف آثاری مانند باراباس (ریچارد فلیشر-1962) که در مقطع زمانی زندگی یک پیامبر اولوالعزم دیگر یعنی حضرت مسیح (ع) اتفاق می افتد و البته زندگی و کاراکتر این پیامبر نه در مرکز داستان که در حاشیه آن قرار دارد و این باراباس است که به عنوان نمادی از مظلومیت و ستیز دین با کفر و الحاد در کانون توجه فیلمساز قرار دارد، در ناسپاس نیز اگرچه کاراکتر حضرت موسی(ع) در چند سکانس نمایش داده می شود اما جهت گیری و هدف غایی فیلم تصویر زندگی و نبوت ایشان نیست و تمرکز داستان بر داستان و کاراکترهای دیگری شکل گرفته است. خب. چنین رویکردی فی الذاته بد نیست و به جز نمونه قدیمی باراباس نمونه های دیگری هم در تاریخ سینما با چنین رویکردی وجود داشته اند اما آنچه که در آخرین ساخته حسن هدایت به وضوح به چشم می خورد و حتی گاهاً بیننده فیلم ناسپاس را به این صرافت می اندازد که یک بار دیگر در تیتراژ فیلم از اینکه نام حسن هدایت را به عنوان کارگردان مشاهده کرده اطمینان حاصل کند ساختار آشفته فیلم است که البته بدون شک به فیلمنامه مغشوشی بر می گردد که دستمایه تولید ناسپاس بوده است. نریشن(گفتار) ابتدایی روی تیتراژ آغازین اثر چنین می نماید که موضوع خطر بالقوه قبایل آموری سوژه اصلی کار است والبته سکانس های ابتدایی جنگ و گریز اثر نیز بر چنین سوژه ای تاکید می کنند و در حالی که ذهن بیننده کم کم آماده می شود تا اثری جنگی در فضای تاریخ دینی کهن را که حضرت موسی(ع) هم در پس داستان آن قرار دارد مشاهده کند پس از چند سکانس جهت گیری کلی فیلم عوض شده و یک سوژه ملوردام عاشقانه در مرکز داستان قرار می گیرد و عشق و عاشقی و نگاه های عاشقانه دختر و پسر قهرمان فیلم( بابازی الناز شاکردوست و پوریا پورسرخ) به عنوان هسته اصلی فیلم بر موضوع قبایل آموری و تهدید بالقوه ای که در ابتدای اثر با آب و تاب بر آن تاکید می شد سایه می افکند و البته در این میان هراز چند گاهی نیز دوربین آشفته و بی تمرکز حسن هدایت به جلسات طوایف مختلف قوم بنی اسرائیل هم سری می زند تا یادمان نرود در حال تماشای اثری مرتبط با قوم یهود و نبوت حضرت موسی(ع) هستیم. البته این ساختار و پرداخت آشفته و سردرگم تنها به همان دقایق میانی فیلم محدود نشده و تا پایان اثر ادامه می یابد به گونه ای که حتی با مشاهده تیتراژ انتهایی فیلم باز هم بیننده دقیقاً نمی داند چه نوع فیلمی را تماشا کرده است؟ فیلمی در حوزه تاریخ نبوت و قوم یهود؟ یک ملودرام عاشقانه در بستر تاریخی و یا ملغمه ای ناهمگون از این دو که به اعتقاد نگارنده این سومی مناسبترین گونه ای است که می توان برای ضعیف ترین ساخته حسن هدایت کارگردان صاحب سبک حوزه تاریخ به خصوص تاریخ معاصر در نظر گرفت و حاصل آخرین تلاش او در تجسم بخشیدن به مقطعی از تاریخ کهن را خلق اثری نازل دانست که نه تنها در حیطه آثار تاریخی جای نمی گیرد بلکه یک سوژه ناب و کمتر پرداخته شده در روایات مذهبی یعنی همان خرده گیری ها و بهانه جویی های بیش از حد و کفرآمیز قوم بنی اسرائیل را که می توانست موضوع بسیار خوبی برای به تصویر کشیده شدن باشد را نیز حیف کرده است.
گذشته از فیلمنامه بد و پراشکال مشکل دیگری که با نهایت اغماض هم نمی توان از کنارش گذشت سپردن نقش های تاریخی که طبعاً تسلط و مهارت بیشتری برای اجرا را می طلبند به چند جوان بی تجربه در عرصه هنر بازیگری که پیشینه ای در کار تئاتر و تمرین درآوردن نقشهای پیچیده در کارنامه شان مشاهده نمی شود و این روزها به عنوان ستاره های ملودرام های مناسبتی تلویزیون و آثار سینمایی تجاری و تماشاگر پسند مشغول به کارند خبط بزرگ و غیر قابل بخششی به خصوص برای کارگردانی در حد واندازه های حسن هدایت است که حتی اگر هم ناشی از عللی مانند فشار سرمایه گذار و تهیه کننده برای جذب بیشتر تماشاگر بوده باز هم نمی توانسته قابل توجیه باشد و به موقعیت هنری نسبتاً خوب این کارگردان باسابقه که به جز ناسپاس سیزده اثرسینمایی دیگر را هم در کارنامه خود دارد لطمات جبران ناپذیری وارد کرده است. بازی های پوریا پورسرخ، الناز شاکردوست و نیما شاهرخ شاهی به عنوان بازیگران سه نقش اصلی فیلم بد و غیر قابل دفاع است خصوصاً شاهرخ شاهی که با عدم درک تفاوت میان تفاوت نحوه بازی و حتی نحوه دیالوگ گویی در یک مجموعه مناسبتی تلویزیونی و یک فیلم تاریخی به گونه ای نقش آفرینی کرده که گویی در فیلم ناسپاس هم در حال بازی در نقش ساسان سریال فاصله ها بوده است. نکته جالبی که در خصوص بحث دیالوگ گویی این فیلم به چشم می خورد و از گاف های کلیشه ای آثار تاریخی محسوب می شود و البته در ناسپاس وضعیت به مراتب بدتری از سایر نمونه های مشابه دارد موضوع ناهمگونی شیوه دیالوگ گویی کاراکترهای فیلم است به گونه ای که یکی با ادبیات کهن و دستوری سخن می گوید و دیگری به شیوه محاوره پاسخش را می دهد و البته بدتر از آن اینکه حتی در شیوه دیالوگ گویی یک کاراکتر هم همگونی وجود ندارد و پرسوناژ در میانه دیالوگ گویی به سبک کهن ناگهان جمله بعدی را با ادبیات محاوره ای زمان حال حاضر ادا کرده و تماشاگر بخت برگشته و مبهوت از تماشای چنین آش شوری را با بهت زدگی مضاعفی روبرو می کند. تنها نکته مثبت در مقوله بازیگری "ناسپاس" سپردن دو نقش از نقش های مکمل کار به محمد علی ساربان و بابک والی دو بازیگر پیشکسوت و دارای سوابق طولاتی تئاتری است که چون با درک درست نقش (خصوصاً در نقشی که محمد علی ساربان به عنوان بزرگ یکی از طوایف) ایفا کرده همراه بوده دست کم چند سکانس محدود فیلم را از سقوط کامل نجات داده است.
"ناسپاس" به لحاظ بصری اثریست فقیر و به شدت کم تنوع . خصوصاً هنگامی که جنبه تاریخی بودن آن را هم در نظر آوریم این فقر تصویری و بصری دو چندان می نماید و فیلمساز از تمعید حتی یک نمای دور(لانگ شات) که از ملزومات آثار تاریخی بوده و جنبه های اسطوره ای و تعلق به تاریخ کهن را تشدید می نماید پرهیز کرده تا حدی که حتی در اولین نمای نمایش چهره حضرت موسی(ع) که بدون شک یکی از مهمترین سکانس های کار محسوب می شود کار بسیار ساده و سرسری برگزار شده و غنای تصویری به هیچ عنوان در حد و اندازه های شان نبوت کاراکتر یک پیامبر اولوالعزم نیست، چنین سکانس های آبکی و سردستی را مقایسه کنید با تمهیداتی که کارگردان بزرگ و از دست رفته سینمای هالیوود یعنی مصطفی العقاد در سکانس های حضور پیامبر اکرم(ص) در فیلم رسالت(1977) به کار برده بود تا موضوع بهتر و بیشتر درک شود.
با اینکه " ناسپاس" حسن هدایت هنوز غلط های فاحش دیگری دارد که برای پرهیز از اطاله کلام از آنها می گذرم اما چه خوب است کارگردان فیلم به عنوان صاحب معنوی اثر دست کم به این یک پرسش پاسخ دهد که در شرایطی که کاراکتری که نیما شاهرخ شاهی نقشش را ایفا می نمود خود در مجلس عروسی کاراکتر با بازی پوریا پورسرخ حاضر بود و اتفاقاً در حال هنرنمایی و انجام حرکات موزون هم بود چگونه می توانست شخصاً قاتل رفیقش(کاراکتر با بازی پورسرخ) باشد ؟ البته این کاملاً منطقی است که او می توانسته آمر قتل دوست خود در شب دامادیش باشد و به دست مزدورانی اجیر شده این جنایت را مرتکب شده باشداما اینکه چگونه خودش هم در مجلس عروسی حاضر بوده و هم همزمان در جای دیگری مرتکب قتل دوستش شده است از آن جمله مواردی است که چه خوب است حسن هدایت به عنوان یک فیلمساز باسابقه در عرصه کارهای پلیسی به آن پاسخ دهد و روشن کند که چگونه نقش دوباره حیات گرفته پورسرخ به قتل مستقیم و بلاواسطه خود توسط دوستی که در زمان وقوع قتل در مجلس عروسی در حال اجرای حرکات موزون بوده گواهی می دهد؟! به خصوص که این شهادت در حضور موسی پیامبر(ع) اتفاق می افتد و مورد قبول هم واقع می شود و این یعنی اینکه فیلمساز افزون بر بی دقتی و سهل انگاری که در پردازش این سکانس کلیدی به خرج داده از موقعیت و اعتبار نقش یک نبی خدا که به اعتبار ارتباط با عالم معنا دید و اشرافی فراتر از موجودات زمینی دارد و به هیچ عنوان با یک قاضی معمولی (که تنها بر اساس شواهد و قرائن قضاوت می کند و به اقتضای معصوم نبودنش طبعاً قضاوت خالی از اشکالی ندارد) قابل قیاس نیست هم غفلت نموده و گافی مضاعف را مرتکب شده است. گافی که بی شک از همان سردستی و سهل انگارانه کار کردن ناشی می شود تا از کم دانشی آدمی در حد و اندازه های حسن هدایت که به هر حال اثار قابل قبولی را هم در کارنامه کاری خود دارد و کم لطفی است اگر تمام سوابق خوب و قابل دفاعش را با همین چوب ناسپاس برانیم ولی می شود به او دوستانه هشدار داد که کمی برای موقعیت هنری سی ساله خود شان و ارزش بیشتری قائل باشد.
ارسال نظر