یکشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۶ - ۱۱:۳۷

به یاد شهید آوینی

چرا دست از سر من برنمی دارد هوای تو...

شهید مرتضی آوینی*

سینماپرس: باز هم بهار؛ باز هم بیستم فروردین؛ باز هم نام و یاد سید مرتضی آوینی. هر سال اما سخت‌تر و مهیب‌تر و دورتر از سال پیش. دیرتر از همه خاطره‌های خیس و مظلوم‌تر از همه دردهای پرخون و داغ!

محمدرضا محقق/ وقتی از آوینی حرف می‌زنیم از چه کسی حرف می‌زنیم؟ از کدام راه؟ از کدام نگاه؟ از کدام تفکر؟ با کدام منظر؟ اصلا برای چه؟ گفتن از آوینی چه دردی را درمان می‌کند و چه راهی را باز می‌گشاید؟

پاسخ به این سؤالها را از کجا باید جست؟ از که باید پرسید؟ در چه باید خواند؟
آری؛ شاید بهتر باشد با او بگوییم و از او بجوییم. که هنوز هم او، خود او بهترین و رساترین صدای حقگویی و حق جویی است. هنوز هم خودش بهترین مدافع خویش است. مظلوم‌ترین هم؛ معصوم‌ترین هم!
شهید! سال‌ها گذشته و اینک این منم. ناآشنایی از آن سوی نسبت‌های نسبی و سببی و این همه آویزان که معلوم نیست بی‌هیچ نسبتی در دل و دیده و فکر و عمل، چگونه خود را به تو می‌آویزند و حظ خود می‌برند و زحمت تو می‌دارند.
نه؛من نه با تو نسبت سبب و نسب دارم و نه میلی که از تو آویزان شوم که از این اتصال‌ها و اتصالی‌ها زخم‌ها خورده ام که...بماند.
نسبت من با تو از لابلای کلمات تو می‌آید و آیین تو که راستی و درستی بود و صداقت و صراحت.
تو برای من نه قابی هستی در پس خاک خوردگی طاقچه دلم و نه مینیاتوری از کلمات گزیده و بی‌جهت، که در تعلق مادی این و آن معلق مانده باشد.
تو برای من سید شهیدان اهل قلمی و یادگاری‌هایت بهتر و بیشتر از هر کس و ناکسی گویا و جویای توست.
تو را به نام شهادت و سینما می‌شناسم وعجبا از تو که تو بودی آنچنان و اینچنین خیلی دور و خیلی نزدیک.
و اهل دل می‌دانند که اگر جز این بود، تو نبودی آنچنان که بودی و هستی و خواهی بود...
تو به من و ما نشان دادی که می‌توان در وادی حیرت و غفلت و ظلمت و دروغ گام نهاد و از مرز باریک میان کفر و ایمان گذشت و در سیطره بلامنازع فریب و نیرنگ، به تماشاگه راز بار یافت و به شهادت ایمان و یقین نشانگر خدا و آسمان شد.
تو مصداق بارز ظهور ناب شهاب ثاقب در پرده پنداری شدی که دریدی به مدد مجاهدت و شهامت و شهادت.
و سینما میدانی شد برای اعتماد به نفس دوباره ایمان و تو راز هویدای آن بودی.
باری؛فقر کلمات در ارائه تصویری از تو بارزترین تصور از ماهیت دنیاست در مصاف با دل و اهلش.
تو با همان قلم که «فتح خون» را نوشتی،«سرگیجه» را ستایش کردی و از «انفجار اطلاعات» گفتی و از غفلت فراگیر امروز و آدمیانش.
اینک اما جای خالی تو در میان ما و سینما و شهادت، مثل ماهی در محاق یا خورشیدی در پس ابراندودی تلخ و تیره دی، زجری است غمبار و حرمانی تلنبار شده در میانه روزمرگی و روی و ریا و حرافی و...جای خالی عشق و رنگ آبی‌اش!
یا بگذار این‌طور بگویم که در میان آدمیانی که به درد بی‌دردی مبتلا و مشغول آموزش گام به گام خنثی‌گری و بی‌تفاوتی و آسودگی‌اند چه دریغ آلود و حسرت بار است خاطره ستیهندگی و صراحت و صداقت تو که این زمان و زمانه تشنه قطره‌ای از آن دریاست که تو بودی.
نمی دانم امسال چندمین سالگرد عروج توست اما می‌دانم که حال و روز این روزگار ما هزاران سال نوری با آنچه تو می‌خواستی و می‌پسندیدی فاصله دارد.
نه سینمایمان، نه ادبیاتمان، نه هنرمان، نه خودمان، نه آرمان‌هایمان، نه تمناها و تجلی‌ها و آمال و آلاممان، کمتر رنگ و بویی از تو دارد.
هرچه گذشت زمینی‌تر شدیم و از تو دورتر!
شهید! دستمان را از آن سوی بهشت بگیر! دستی که روزی در دست تو بود...

* کیهان

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.