دوشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۲ - ۱۲:۱۳

به بهانه پایان پخش سریال پژمان

چگونه یک سریال تلویزیونی «پدیده» شد؟

سریال پژمان

پخش سریال تلویزیونی «پژمان» شب گذشته به پایان رسید و شخصیت های مختلف سریال به فرجامی خوش رسیدند. در طول سال های گذشته اسطوره ها در قالب فیلم های مستند مورد توجه قرار گرفته اند اما هیچ گاه به یک پدیده نمایشی تبدیل نشده اند. سریال پژمان یک پدیده داشت و آن هم خود «پژمان جمشیدی» بود که در مقام یک فوتبالیست، بازی خوب و روانی را از خود ارائه داد.

به گزارش گروه تلویزیون سینماپرس، در سال های اخیر افزایش تعداد شبکه های تلویزیونی از یکسو و دسترسی مخاطبان به شبکه های ماهواره ای و رسانه های دیگر همچون اینترنت و شبکه های اجتماعی باعث شده تا مخاطبان در مواجهه با برنامه های تلویزیونی دست به گزینش بزنند اما چند تجربه کوچک تلویزیونی در این زمینه ثابت می کند همچنان یک برنامه تلویزیونی می تواند با بهره گیری از امکانات رسانه تلویزیون تبدیل به «پدیده» شود.

سریال پژمان به عنوان یک اثر پُربیننده تلویزیونی ـ و نه لزوما اثری با کیفیت بسیار بالا ـ چند ویژگی مثبت داشت که سبب شد به اثری پُربیننده تبدیل شود. اولین ویژگی صراحت و سادگی سریال در لحن و نوع روایت بود که ارتباط برقرار کردن با آن را آسان می کرد. مخاطبان تلویزیون جز در موارد معدود که برای آن زمینه سازی مناسب صورت بگیرد، دیگر علاقه ای به شنیدن مفاهیم ثقیل و پیچیده در قالب یک اثر نمایشی سریالی ندارند و محتوای موجود در اثر نیز باید در ساده ترین شکل ممکن به مخاطب منتقل شود. سریال پژمان با رعایت سادگی مفاهیم اخلاقی فراوانی را به مخاطب خود منتقل می کند که مهم ترین آن عدم پایداری دنیا و موقعیت های آن است. این پیام اخلاقی برای ارائه به مخاطب، می توانست در شکل های گوناگونی عرضه گردد و مثلا یک شخصیت وزین، خاص و عارف مسلک، حامل آن باشد اما در ساخته جدید سروش صحت، این پیام به واسطه شخصیتی مطرح می شود که برای اغلب مخاطبان قابل لمس است و به واسطه سابقه حضورش در عرصه ورزش، نیازی نیست تا چندین قسمت ابتدایی سریال به شخصیت پردازی او اختصاص یابد تا مخاطب چنین شخصیتی را باور کند.

سریال پژمان

اغلب شخصیت های این سریال ویژگی های شخصیت اصلی آن را دارند. پریسا، بهرام، بنفشه، وحید، کانو و... همه افرادی ساده دل، بدون لایه های مختلف شخصیتی، تک بُعدی و گاه تا حدودی ابله هستند. برخی از آنها هیچ تخصص و رفتار اجتماعی خاصی جز آنچه که به آن می پردازند را ندارند. حتی شخصیت بنفشه نیز با وجود برخورداری از تحصیلات دکتری، فردی تک بعدی است که فقط به حرفه تخصصی خود می پردازد. پژمان نیز به عنوان برجسته ترین شخصیت این جمع، حتی کتاب نخوانده و از کوچک ترین جزئیات رفتارهای اجتماعی بااطلاع نیست. این سادگی برای مخاطب شیرین است چون خود را در مرتبه ای بالاتر از این شخصیت ها می بیند و به همین دلیل به اعمال و رفتار آنها می خندد. از طرفی سریال با برخورداری از این ویژگی، این امکان را می یابد تا فرجام خوش شخصیت هایش را برای مخاطب «قابل باور» کند. مخاطب می داند که تنبلی ها، بدجنسی ها و کاهلی های این شخصیت ها نیز با قصد و غرض خاصی انجام نمی شود و مثلا اگر میان بهرام و پریسا اختلافی وجود دارد، رابطه آنها سالم و پاک است و آنها همدیگر را به شدت دوست دارند. به همین دلیل وقتی در پایان سریال همه گره ها به دست «کانو» باز می شود و پژمان دوباره پولدار شده و به خانه نیاوران خود بازمی گردد، احساس تماشای یک سریال سرهم بندی شده و اصطلاحا «آبکی» به مخاطب دست نمی دهد زیرا فرجام خوش این آدم ها، محصول ساده دلی آنهاست و اگر گشایشی در کار آنها رخ داده، استحقاق آن را داشته اند. این پایان بندی حتی از نوع پایان بندی های «غلبه خیر بر شَر» که در آثار نمایشی کاربرد دارد هم موثرتر به نظر می آید.

نکته دیگر در خصوص روایت سریال، منحنی معکوس روایت قصه سریال از پایان به آغاز است. شاید اگر این سوژه در اختیار فیلم نامه نویس دیگری قرار می گرفت، ترجیح می داد تا برای افزایش بار عبرت آموزی سریال، قصه را از دوران اوج این فوتبالیست آغاز و سپس به وضعیت ناامید کننده او می رسید اما در سریال، قصه از یک وضعیت ناامید کننده آغاز و به وضعیتی خوب می رسد. یعنی سریال با تلخی آغاز و با شیرینی به پایان می رسد.

سریال پژمان

البته در روایت این داستان به نظر می رسد بخش هایی از قصه بیش از حد کِش آمده اند و از چهارچوب قصه خارج شده است. ماجرای ضعیف شدن چشمان پژمان نیز از اتفاق های بی ربط به قصه است که پرداختن به جزئیات آن، این بخش از سریال را به آیتم های طنز تلویزیونی شبیه می کند و از ساختار جدی قصه را خارج می کند و در بخش هایی که پژمان در پارک به سراغ خرید عینک می رود، به شدت غیرقابل باور می شود.

نکته نامتناسب دیگر سریال، حضور «هدیه» همسر پژمان در قصه بود. دختری به شدت معمولی که با پژمان اختلاف سن زیادی داشت و به هیچ وجه تناسبی با این بازیکن نداشت. قاعدتا شخصیتی مانند پژمان که به عینک، اتوموبیل و خانه خود اهمیت می دهد، درخصوص انتخاب همسر آینده اش حتما سعی می کند تا زنی به شدت خاص را انتخاب کند حال آنکه هدیه فاقد این ویژگی بود. البته تصمیم پژمان برای عدم ازدواج با هدیه پیام خوب و قابل تاملی در سریال بود.

وجه قابل تامل دیگر سریال حضور یک دکتر روانشناس در سریال بود که وجهی تخصصی و علمی به سریال بخشیده بود. این شخصیت در جایگاهی قرار داشت که با راهنمایی های خود شخصیت های مختلف سریال را هدایت و بالانس می کرد. نویسندگان سریال می توانستند به جای چنین شخصیتی، یک «پدر بزرگ» را جایگزین کنند اما حضور یک روانشناس بر این مساله تاکید می کرد که برای حل مشکلات باید به سراغ افراد صاحب تخصص رفت و هر مشکلی راه حلی علمی دارد و اگر در چنین مسیری قرار بگیریم، می توان مشکلات مختلف را حل کرد و حتی زندگی های در آستانه فروپاشی را نجات داد. عدم حضور تصویری روانشاس و شنیده شدن صدای او در فیلم، این نقش را پذیرفتنی تر کرده بود حال آنکه اگر تصویر روانشناس نمایش داده می شد، قطعا با چنین تاثیری مواجه نمی شدیم.

در طول سال های گذشته اسطوره ها در قالب فیلم های مستند مورد توجه قرار گرفته اند اما هیچ گاه به یک پدیده نمایشی تبدیل نشده اند. سریال پژمان یک پدیده داشت و آن هم خود «پژمان جمشیدی» بود که در مقام یک فوتبالیست، بازی خوب و روانی را از خود ارائه داد. حضور او در کنار فوتبالیست های دیگر و ضعف فوتبالیست ها در بیان دیالوگ، نشان دهنده توان پژمان جمشیدی در بازیگری است. هدایت وی به سمت مربی گری هم بهترین فرجام پیش بینی شده برای سریال بود تا با پایانی امیدوار کننده قصه خود را به انتها برساند.


انتهای پیام/

برچسب‌ها

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.