سه‌شنبه ۷ دی ۱۳۸۹ - ۱۳:۱۷

درباره فيلم چراغ قرمز

آخرش ماه پشت ابر نمي ماند

چراغ قرمز3

نيوشا صدر

فيلمها به دسته هاي زيادي تقسيم مي شوند که دسته ي اول و آخرش از همه مهمترند و به همين خاطر ما به معرفي همين دو دسته اکتفا مي کنيم، دسته ي اول آنهايي هستند که سازندگانشان ،بيننده را موجودي ذي شعور ميداند و دسته ي آخر ، آن هايي که سازندگانشان ،بيننده را موجودي بي شعورحساب مي کنند. به اين ترتيب طيف گسترده اي از انواع ترکيبات ،ميان اين دو دسته قرار مي گيرد.
اما چون اسم ما مطبوعاتيها بي خود و بي جهت بد در رفته است و به محض اين که دهان باز مي کنيم مي گويند طرف غرض دارد و مرض دارد و پدر کشتگي دارد و روحش را به شيطان فروخته و ...اين بار پاي خودمان و نظرمان را از نوشته بيرون مي کشيم و صرفا قسمتهايي از داستان فيلم را (انقدر که کل فيلم لو نرود و مشمول قانون کپي رايت نشود) براي مخاطبان عزيزي که هنوز سعات ديدن آن را نداشته اند تعريف مي کنيم و بعد هم صفحه را مي بنديم و مي رويم پي کارمان. شما بين دسته ي اول و آخر هر کدام را که دوست داشتيد انتخاب کنيد.دموکراسي بيشتر از اين؟
1/ وقتي کسي در يک شرکت خصوصي مي خواهد جاي کس ديگري را بگيرد منطقي ترين راه اين است که او را بکشد و وقتي مي بيند که بعد مرگ او کس ديگري سر جايش نشسته تصميم مي گيرد که او را هم بکشد و... همين خط را بگيريد و برويد تا انتها.به اين ترتيب کلا هردمبيل است و انحصار وراثتي در کار نيست وهر کس کسي را بکشد مي تواند برود شرکت او را صاحب شود و سر جايش بنشيند.
2/بعد از اين که ستاره پشت تلفن مي گويد: اشتباه گرفته ايد، گوشي را کجکي روي ميز ميگذارد تا آن که اشتباه گرفته است همه ي حرف ها را بشنود و چون اين طرز برخورد يک کار عادي و معمولي و است و همه روزي صد دفعه انجامش ميدهند بهروزهم اصلا شک نمي کند.
3/ضرب المثل "ماه پشت ابر نمي ماند" خيلي ضرب المثل با مزه اي است و براي همين با مزگي اش هم هست که در فيلم کمدي چراغ قرمز يک آدم با مزه دائم تکرارش مي کند.
4/اصولا قبرستان جايي است که اداره اش با ارواح است و از آن جاي که ارواح هم دفتر و دستک و حساب و کتاب حالشان نمي شود هر کس هر کاري که دلش مي خواهد آن جا انجام مي دهد و اصلا معلوم نيست چه کسي کجا دفن است و کدام قبر يک طبقه دارد و کدام دو طبقه و الي آخر...
دقيقا به همين علت است که وقتي مي خواهيد مطمئن شويد کسي مرده است يا نه بايد روحش را احضار کنيد و لاغير.
از آن طرف مجلس عروسي جايي است که همه عين بچه هاي مودب سر جايشان مي نشينند و تکان نمي خورند که هيچ تکان تکان هم نمي خورند و هيچ واکنشي هم نسبت به هيچ اتفاقي ندارند و عين مجسمه فقط دست مي زنند.
5/درحاليکه بهروز ،حتي وقتي تنهاست، به شدت از پليس مي ترسد و هر جا اسم پليس ميايد دست و پايش را گم مي کند و پا به فرار مي گذارد، در انتهاي فيلم ،حول و حوش نيمه شب کاشف به عمل ميايد که پليس از ابتدا در جريان همه چيز بوده است.و البته چون پليس خيلي دوست دارد که قيافه ي متعجب آدمها را تماشا کند بهروز را هم نصفه شبي خبر کرده تا طبقه ي بالاي شرکت پنهان شود و در پايان ماجرا قهرمانانه از پله ها پايين بيايد و به اين ترتيب همه درس جوانمردي و مردانگي و از اين جور چيزها بگيرند و بفهمند کلاهبرداري اصلا کار خوبي نيست که هيچ خيلي هم کار بدي است.
6/وقتي مهمان هاي يک سمينار همه يا عرب اند يا انگليسي زبان و احتياج به مترجم دارند و تمام متن ها هم از پيش آماده شده است اگر يک نفر به زبان فارسي تمام طول سمينار مزخرف بگويد،چه اتفاقي ميفتد؟!آن ها هيچ چيزي نمي فهمند و فقط ترجمه ها را ميشنوند.پس چطور ممکن است بهروز افتضاح کرده باشد وقتي امکاناتي براي افتضاح کردن ندارد؟ و اصلا چرا بايد سمينار دوباره برگزار شود؟
7/ وقتي کسي مي خواهد بميرد فقط کافيست که قبلا از مرگش يا مطابق روند اين فيلم بعد از مرگ اش با منشي اش هماهنگ کند ويک نفر را بنشاند جاي خودش.سندش هم اين است که منشي اش مي گويد خانم قبل از مرگ اينطور گفته.بقيه هم مي گويند چشم و عين بچه ي آدم ميايند سرکار و هيچ کس هم هيچ اعتراضي نمي کند و و قتي شوهر و وارث طرف هم سر مي رسد اصلا نمي پرسد که سر و کله ي اين آدم از کجا پيدا شده که پشت ميز رياست شرکت خصوصي همسرش نشسته است ؛در عوض سئوال مهمتري دارد که البته آن نيز به منطقي ترين شيوه ي ممکن و با احضار روح حل ميشود.
اين ها فقط توصيف گذرايي از بخش هايي از فيلم بود که خوانندگاني که قصد ديدن فيلم را دارند و يا احيانا آن را ديده اند خودشان قضاوت کنند.مطبوعاتيها هم که ساکت باشند به قول پليس خيلي با مزه ي توي فيلم بالاخره ماه پشت ابر نمي ماند!!

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.