دوشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۱:۴۸

نگاهی به فیلم «ساعت ۵ عصر» نخستین اثر سینمایی مهران مدیری

غمنومه مدیری/ رجزخوانی آقای کارگردان برای رقیبانی که با «چهره» می‌فروشند!

ساعت ۵ عصر

سینماپرس: «ساعت ۵ عصر» در برهوت بی‌معنایی و ابتذال سینمای ایران نعمتی است، نعمتی که اگر چه دیدنش خالی از لطف نیست و در گفت‌وگوهای چهره به چهره نیز، آنهایی که اثر را دیده‌اند مانع تماشای «ساعت ۵ عصر» نمی‌شوند، ولو آنچنان نیز در دیدن آن تشویق نکنند. اما ضروری است مخاطب جهانبینی مدیری را درک کند و آگاهانه بر صندلی سینما بنشیند تا بتواند حال و هوای نه چندان خوش خود را پس از بلند شدن، کنترل کرده و تغییر دهد.

محسن شهمیرزادی/ اساسی‌ترین اصل در نوشتن قصه، تغییراتی است که برای شخصیت اصلی داستان رخ می‌دهد. در واقع داستان‌نویس وقایع و قصه‌ها را برای شخصیت اصلی می‌نویسد و سپس او را در مقابل پیچ و خم حوادث و رویدادها قرار می‌دهد تا به نقطه آخر برساند. «سیامک انصاری» یگانه عاقل داستان‌های مدیری این بار در لباس شیک و مایه‌داری «مهرداد پرهام» روایت شده است.

روایتی که مدیری همواره در موضع خود بدون تغییر مانده است؛ شخصیت‌های داستان‌های مدیری همواره ثابتند و جبر محیط فقط تکانه‌هایی محدود به آنها می‌دهد. شیرفرهادها شیرفرهاد ماندند و بلوتوث‌ها تغییری نکردند. سیامک انصاری نیز همواره همان تنها عاقل داستان‌ها بود که هیچوقت درک نمی‌شد و همواره با انبوهی از «توده‌های جاهل» مواجه بود. مهرداد پرهام نیز بناست در دنیای مدرن زیست کند، دنیایی که مصیبت‌هایش از داخل خانه تا تمام دنیا یافت می‌شود. دنیایی که حتی اگر بخواهی هم نمی‌توانی خوب باشی، نمی‌توانی به دیگران کمک کنی و نمی‌توانی با دیگران زندگی کنی و بهترین چیز زیستن در خانه‌ای دور از آلاینده‌های شهری و انسانی است. هرچند در داستان مدیری این جبرگرایی استثنائاتی هم دارد و استثنای قصه ساعت ۵ عصر، همان شخصیت تغییرناپذیر سیامک انصاری است که به قول پرستار بیمارستان، در هر شرایطی وظیفه خودش را انجام می‌دهد.

در سریال‌های «مرد هزار چهره» و «دو هزار چهره» که شباهت‌های فراوانی به قصه سینمایی مدیری دارد، شخصیت اصلی داستان بی‌اختیار، تسلیم جبر بود و راه را مدام اشتباهی می‌رفت و خرابکاری به بار می‌آورد، اما سیامک انصاری اگرچه مانند قبل، چندان همه‌چی‌دان و عاقل در قبیله مجانین نیست، اما خودش تصمیم می‌گیرد که چه کاری انجام دهد، هرچند او اینچنین نمی‌خواهد و درگیر مشکلات ناخواسته می‌شود، اما همواره تلاش می‌کند تا انسان باشد و در رسیدن به هدف خود یعنی پرداخت قسط منزلش می‌کوشد.   کشمکش انصاری با دنیای مدرن ایرانی است. دنیایی که ساکنان بالاشهری هم شعور زندگی جمعی ندارند، رانندگانش ولو پشت ماشین شاسی‌بلند سگ گله حمل می‌کنند و از ادب و شعور بهره‌ای ندارند. از اساس مدیری هیچ ابایی از استهزا و تحقیر روشنفکری ایرانی ندارد. خارج‌رفته‌های قصه مدیری کم‌شعوران فرصت‌طلبی هستند که نه به فکر همسر خودند نه پدرشان. روشنفکران تنها ژستی بیش نیستند که آن را بر مزار دوست جوان خود نیز حفظ می‌کنند و عزا و عروسی‌شان در این ژست‌ها تغییری ایجاد نمی‌کند. طولی نمی‌کشد جدال بحران شهر مدرن ایرانی با سیامک انصاری در داستان آغاز شود. لوکیشن بکری در بالای شهر که آرامش میزانسن در اوج خود قرار دارد. مردی ثروتمند و لاکچری که همسرش برای تحصیل(!) به فرانسه رفته است، او با ورزش‌های هوازی و موسیقی لایت صبح خود را آغاز می‌کند و این فانتزی دقیقه‌ای دوام نمی‌آورد که از بانک به او تلفن می‌شود و گره اصلی داستان رقم می‌خورد. از ۷ صبح تا ۱۷ عصر فرصت است تا به بانکی در نزدیکی خود برسی. بعد از تلفن است که بحران‌ها یک به یک آغاز می‌شود، ضرباهنگی که مثل قطار آرام‌آرام اضطراب و گره و بحران‌ها را به داستان می‌افزاید و در اوج اضطراب نیز مدام بوق قطار را فشار می‌دهد و هیچ‌گاه داستان از ریتم نمی‌افتد. در این میان مدیری شخصیت داستان خود را به مشکلات زندگی آپارتمانی، بیمارستان، مترو، اعتیاد و تظاهرات صنفی و... دچار می‌کند و در این میان مرثیه‌خوان  بسیاری از مصائب فرهنگی و اجتماعی ایرانیان می‌شود.

مدیری در این داستان به مخاطب می‌باوراند اگر ثروتمند هم که باشی مشکلات جامعه گریبانت را خواهد گرفت. وکیل هم باشی بی‌قانونی به بحران می‌اندازدت و سرت به کار خودت هم باشد سیاست از تو سوءاستفاده خواهد کرد. در این شرایط همه به فکر خودشانند اما یگانه عاقل داستان تلاش دارد انسانیت خود را در این دنیای فردگرا حفظ کند. عاقلی که اگرچه جبر روزگار او را تغییر نمی‌دهد اما قهرمان نیز نیست. او سعی دارد زندگی سالمی داشته باشد و برایش تلاش می‌کند اما نمی‌تواند قهرمان جامعه خودش باشد، او تغییر نمی‌کند اما دیگران را نیز نمی‌تواند دچار تغییر کند. دنیای مدیری دنیای بی‌قهرمان است، رکودی است که همواره ادامه خواهد داشت و تنها باید «گلیم انسانیت خود را از آب بیرون بکشیم». در روایت مدیری همه مردم توده‌اند و بنابراین مخاطب نیز باید به جهالت خود بخندند. به قول یکی از اندیشمندان، مدیری نوعی سادیسم دارد، او خود و مخاطب را تا حد اعلا آزار می‌دهد تا هم بخندد و بخنداند و هم مصیبتی بر جامعه بخواند. مدیری شخصیت اول داستانش را در بدترین شرایط و بحران‌ها قرار می‌دهد و او را در مصیبت‌بارترین فلاکت‌ها قرار می‌دهد و مخاطب را بابت این مصائب می‌خنداند. او مخاطب را آزار می‌دهد و کسی با حال خوش از ساعت ۵ عصر بر نمی‌گردد. فیلم حتی اگر نخنداند، نباید آرامش  مخاطب عام را به هم بریزد، مخاطب یعنی همان قشر متوسطی که تا عصر در همین روزمرگی‌های عذاب‌آوری که مدیری نشان داد، زندگی می‌کند و می‌خواهد با دیدن فیلم نشاطی به او افزوده شود و حال در کنارش این رسالت فیلمساز است که چه مفهومی را به این مخاطب منتقل کند تا او را به سطوح بالاتری از فهم و عقلانیت بکشاند. اثر سینمایی مدیری خنده دارد اما خنده‌دار نیست. بی‌شک رکورد فروش اولیه آن به نام مدیری بازمی‌گردد نه اثر او. تجربه نشان داده است مردم در نخستین وهله می‌خواهند حلال بخندند و با حال خوش از سینما خارج شوند، وهله دوم پیامی است که در فیلم مطرح شده و در حال حاضر فیلم‌هایی که می‌خندانند مبتذل و فیلم‌هایی که نمی‌خندانند پرمفهومند و این همراهی  گیشه و خنده به نظر منجر به فروش متوسطی از ساعت ۵ عصر می‌شود و بعید است رکورد «گشت۲» و «نهنگ عنبر۲» شکسته شود.
مدیری به‌رغم تلاشش برای بیان مسائل اجتماعی، در فیلمنامه دچار حفره‌های فراوانی است. شاید اگر او ذهن قصه‌پرداز الوند را فدای نام خود نمی‌کرد و اجازه می‌داد خشایار الوند تا انتها همراه او باشد، قصه پرپیمانه‌تری روایت می‌شد. تلفن بانک به هیچ وجه بهانه‌ای خوب برای شروع قصه و گیرافتادن در این ماجراهای عجیب و غریب نیست. بماند که چگونه می‌شود فردی متمدن، ساکن در اقدسیه و صاحب گوشی آیفون نمی‌تواند اقساط خود را به صورت آنلاین پرداخت کند، اما این جای سوال دارد که چگونه تاخیر یک روزه وام موجب می‌شود بانک منزل وی را پس بگیرد و مهم‌تر آنکه مگر اقساط وام ماهانه نیستند؟ چگونه فرض شخصیت اصلی با واقعیت یک ماه تفاوت داشت و معتقد بود مهلت پرداخت قسط من ماه دیگر است در حالی که قسط این ماه خود را نپرداخته؟ چگونه رئیس بانک دوست صمیمی فردی باشد و او مجبور است برای رسیدن به بانکی که تنها چند کیلومتر (از اقدسیه تا ولنجک) فاصله دارد به این بلاها دچار شود. اما هنر مدیری در کارگردانی خوش درخشیده است؛ نماهای بی‌عیب محمود کلاری در کنار میزانسن‌های کاملا معنادار و آمبیناس و جزئیات صوتی «ساعت ۵ عصر» را در بالاترین درجه خود رسانده است. صحنه‌های شلوغ و کمیک که عمدتا بی‌کلام مخاطب را به خنده وا می‌دارد در کنار صداگذاری حرفه‌ای که فیلم را تکامل بخشیده و اصلاح رنگی معنادار که دقیقا مطابق با احوالات اول شخص داستان است، دست تسلیم منتقدان فرم مدیری را بالا می‌برد.

نکته تحسین‌برانگیر در «ساعت ۵ عصر» عدم بهره‌کشی از سلبریتی‌ها برای جلب نظر مخاطبان است. انگار مدیری برای رقیبانی که با «چهره» می‌فروشند، رجزخوانی کرده و به نظر می‌رسد تلاشش برای رکورد زدن فروش، کوششی باشد در تحقق عبارت «ماچند نفر، شما همه».
«ساعت ۵ عصر» در برهوت بی‌معنایی و ابتذال سینمای ایران نعمتی است، نعمتی که اگر چه دیدنش خالی از لطف نیست و در گفت‌وگوهای چهره به چهره نیز، آنهایی که اثر را دیده‌اند مانع تماشای «ساعت ۵ عصر» نمی‌شوند، ولو آنچنان نیز در دیدن آن تشویق نکنند. اما ضروری است مخاطب جهانبینی مدیری را درک کند و آگاهانه بر صندلی سینما بنشیند تا بتواند حال و هوای نه چندان خوش خود را پس از بلند شدن، کنترل کرده و تغییر دهد.

* وطن امروز

نظرات

  • ۱۳۹۶/۰۵/۰۲ - ۱۵:۰۷
    1 1
    فیلم بدی بود حیف وقتی که تلف شد خوب که چی ادم باید از دیدن فیلم‌لذت ببرد

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.