سه‌شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۳:۲۰

چراغ خواب ناتمام! / کاش قهرمان فیلم آدرس موسسه شما را بلد بود

چراغ های ناتمام

فردا: فاجعه به اسم فیلم هم امان نداده. چراغ‌های ناتمام؟ دوستان بهتر است برای متفاوت بودن راه‌های بهتری را انتخاب کنند. به‌راستی اگر از علایق دینی و نام‌های بزرگ و مقدس دزدی مشروعیت نکنید چه چیزی برای عرضه دارید؟

چراغ های ناتمام اولین فیلم مصزفی سلطانی است که در موسسه شهید آوینی ساخته شده است. مجید صالحی در این فیلم نقش متفاوتی ایفا کرده و شقایق فراهانی و داریوش ارجمند هم در فیلم حضور دارند. در ادامه نقد های منتقدین پایگاه خبری فردا بر فیلمهای حاضر در جشنواره فیلم فجر به بهانه نمابش این فیلم در روز دوم برج میلاد، در ادامه دو نقد بر این فیلم را می خوانید:

دزدی مشروعیت

سید حسام‌الدین حسینی

اگر کسی ابوالمشاغل و ابن مشغله نادر ابراهیمی را خوانده باشد به‌سختی باور می‌کند کاراکتر «نویسنده متعهد و پایبند به اصول» چنین انسان فناتیک، عقده‌ای و دمدمی‌مزاجی باشد که «جلال» فیلم بد مصطفی سلطانی بود. البته نیازی به خواندن این کتاب‌ها هم نیست. شاید کمی «دیدن» و «تجربه» هم مشکل را حل کند.

جلال نویسنده‌ است و می‌خواهد حرف دلش را بنویسد. نه بازاری نویس است نه سفارش می‌گیرد. با هیچ ناشری بیش از چند روز دوام نمی‌آورد. دست‌آخر یک کار ارزشی به او پیشنهاد می‌شود که کارگردان مهم بودن و ارزشمند بودن این کار را مفروض گرفته. چیزی که ما می‌بینم یک کوله‌پشتی خاکی است که تعدادی عکس و نامه و وسایل دیگر را در خود جای‌داده است. این‌ها که ما می‌بینم برای درک اهمیت ماجرا کافی نیست. کارگردان هیچ تعهدی به قصه‌گویی و ذکر جزئیات ندارد. فکر می‌کند مخاطب لابد خودش در جریان ریز جزئیات هست. پرده سینما سفید است. تا نوری به پرده تابانده نشود چیزی دیده نمی‌شود و ما تا نبینیم باور نمی‌کنیم.

فیلم کلیشه‌ای معما طرح می‌کند و ابلهانه و تا حدی کمدی معما را حل می‌کند. جلال یک عکس از کوله پیدا می‌کند که متعلق به سی سال پیش است. پشت عکس مهر عکاسی است. همسر جلال بلافاصله با عکاسی تماس می‌گیرد. با شماره‌ای که متعلق به سی سال پیش است. عکاسی هنوز بعد از سی سال دایر است و هنوز همان‌جاست. زن جلال کد عکس که رقم آخرش هم پاک شده را برای عکاس می‌خواند. عکاس چنان آرشیو قدرتمندی دارد که در کمتر از 15 ثانیه جواب می‌دهد: «همان عکسی که یک خانم با شال آبی در آن هست؟» هنوز نقطه طلایی کشف معما باقی‌مانده. عکاس این بار با شکستن رکورد 15 ثانیه آدرس خانم درون عکس را از آرشیو حیرت انگیزش پیدا می‌کند و معلوم می‌شود صاحب عکس ساکن روستای زرندین علیا است... دست‌کم جناب قهرمان را کمی به سختی بیشتری می‌انداختید. حداقل نتیجه‌اش چند دقیقه شاهکار اضافه و پول بیشتر برای پروژه بود.

فاجعه به اسم فیلم هم امان نداده. چراغ‌های ناتمام؟ دوستان بهتر است برای متفاوت بودن راه‌های بهتری را انتخاب کنند. از اسم فیلم که بگذریم به اسم قهرمان؟! می‌رسیم. جلال بهبودی. کسی که جلالش میراثی از آل احمد نبرده و بهبودی‌اش ربطی به هدایت الله ادبیات ایران ندارد. آقایان لطفاً با اسم بزرگان شوخی نکنید. به‌راستی اگر از علایق دینی و نام‌های بزرگ و مقدس دزدی مشروعیت نکنید چه چیزی برای عرضه دارید؟

کاش جلال آدرس موسسه شما را بلد بود که هم بتواند کار ارزشی کند. هم معیشتش درست شود. بگذریم.

نقد فیلم چراغ های ناتمام

چراغ خواب ناتمام!
محمد مهدی شیخ صراف
دیدن شخصیت یک نویسنده در یک فیلم سینمایی ایرانی تازگی ندارد. با همه اداها و حساسیت ها و مشکلات عاطفی و معیشتی و صنفی. این نویسنده اما متفاوت است. جلال بهبودی چراغ های ناتمام هرچند فامیلش یادآور یکی از بزرگترین نویسنده های ادبیات پایداری ایران است اما هیچ شباهتی به او ندارد. او تن به هرکاری نمی دهد و محتوا و اعتقاد برایش مهم است. می گوید سفارشی هم کار نمی کند. هربار هم بخاطر بی پولی کاری را قبول می کند سرنوشت آن ناتمام ماندن است. بر خلاف بقیه نمونه ها مشکل این نویسنده ممیزی نیست! این یک اتفاق تازه در سینما است که یک نویسنده را ببینیم که ماجرای اصلی اش نوشتن یک کتاب درباره جنگ است. ادبیات پایداری در سینمای ایران از سینمای جنگ غریب تر است. با وجود اینکه پر فروش ترین آثار بازار کتاب در تمام این سالها کتابهای همین ادبیات پایداری بوده است. با دیدن این فیلم متوجه می شویم هرچند این طلسم شکسته شده اما یک فرصت سوزی تمام عیار هم اتفاق افتاده است. 
فیلم شروع خوبی دارد تا به یک ایده کلاسیک و البته ناب می رسد؛ کوله پشتی بازمانده از یک گردان خط شکن که تنها 15 نفر از آن باقی می ماند که آنها هم معلوم نیست چه سرنوشتی یافته اند. حالا این کوله پشتی به مثابه یک گنج به نویسنده خوش ذوق ولی بدحال ما می رسد. اما از تمام ظرفیت های چنین داستانی در باقی فیلم هیچ استفاده ای نمیشود. صرفا فیلم کش پیدا می کند و مونولوگ های مجید صالحی با اینسرت به خورد تماشاگر داده می شود تا کارگردان ادای هنری اش را بیش از پیش کند. داستان رزمنده و همسرش در فلان روستای علیا هم که به سردستی ترین شکل ممکن پیدا می شود هم نه ربطی دارد و دردی دوا می کند و نه... 
جلال به اسناد دست اول جنگ چسب نواری می زند و روی عکس با ماژیک دایره می کشد! رسم الخط  عثمان طه قرآن سی سال پیش هم بماند برای اهلش! اما مشکل فیلم فراتر از سوتی های متعدد طراحی صحنه است. آنجاست که در نهایت همه چیز گنگ و مبهم باقی می ماند. تنها حرف فرضیه، گره گشایی و حتی یافتن شخصیت ها و اسناد محرمانه(!) به میان می آید و مسئله ای تازه و بدیع به نام «هورنشین» ها نیز مطرح می شود اما همه اینها سربسته می ماند. در نهایت فیلم همانطور روی هوا تمام می شود. تنها قرار است بفهمیم که نویسنده در این کار موفق شد. با این وجود سهم مخاطب از درک چگونگی این موفقیت یک ابهام ناتمام است. آقای کارگردان! مخاطب برای پول بلیط نمی دهد که فیلم برایش حکم چراغ خواب داشته باشد. اصلا مگر چراغ تمام و ناتمام دارد؟!

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.