سه‌شنبه ۹ شهریور ۱۴۰۰ - ۱۴:۱۰

رئیس هیات مدیره خانه سینما:

به جایی رسیدم که متوجه شدم اختلاف طبقاتی «اختلاف طبقاتی اقتصادی» نیست و «اختلاف طبقات فرهنگی» است

محمد علی نجفی

سینماپرس: بچه‌ها به من گفتند "عذرخواهی کن!"، گفتم "من عذرخواهی کنم؟"، گفتم "باشه، مصاحبه می‌کنم"، و مصاحبه کردم، گفتم "من ترجیح می‌دهم که حضرت آقای خلخالی در امور سینما دخالت نکند زیرا اطلاعات اسلامی من از اطلاعات سینمایی او بیشتر است."

به گزارش سینماپرس، معاونت سینمایی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را به‌عنوان اصلی‌ترین نهاد و مرجع سینمایی کشور باید معرفی کرد. این نهاد دولتی در وزارت فرهنگ و هنر قبل از انقلاب اسلامی دایر بود که برای مدت کوتاهی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تغییراتی پیدا کرد. وزارت فرهنگ و هنر به‌دلیل تبدیل شدن به یک معاونت ذیل وزارت فرهنگ و آموزش عالی باعث شد معاونت سینمایی آن نیز تبدیل به یک اداره‌کل شود.

بعدها این معاونت با برگشت به وضعیت قبلی و ادغام در وزارت اطلاعات و گردشگری وزارت فرهنگ و ارشاد فعلی تشکیل یافت.

بازخوانی سرنوشت و سرگذشت معاونت سینمایی این وزارتخانه که یکی از حساس‌ترین و جنجالی‌ترین بخش‌های فرهنگی تاریخ بعد از انقلاب و همواره شاهد اتفاقات و حوادث گوناگون بوده است، بعد از ۴۰ سال باید مورد بررسی و واکاوی قرار بگیرد تا بدانیم سینمای ایران از نظر سیاست‌گذاری و ریل‌گذاری چه روندی را طی کرده و چگونه به نقطه کنونی رسیده است؟ از این منظر باید با مسئولین معاونت سینمایی گفت‌وگو می‌شد تا از آنچه در این معاونت گذشته است به‌صورت شفاهی برای ما بگویند.

بررسی نگاه وزرای وقت به سینما، مدیریت آنان در شرایط خاص و بحرانی، همکاری با هنرمندان، نسبت و همسویی سینما با انقلاب و آرمان‌های نظام و ده‌ها مسأله دیگر محتوای این مصاحبه‌ها را شامل می‌شود.

تسنیم در اولین گفت‌وگو به‌سراغ محمدعلی نجفی اولین مسئول امور سینمایی کشور رفتیم تا ماجرای انتصابش در این جایگاه و برنامه‌ها و سرگذشت مدیریت خود را در یک سال و اندی که در آنجا بوده است برای ما بگوید.

از فعالیت زیرزمینی فیلم‌سازی تا مدیریت سینمای کشور

* آقای نجفی! اوایل انقلاب شور و غوغایی وجود دارد و سینما در یک وضعیت نابسامانی خاصی قرار دارد، خصوصاً اینکه ما در تاریخ در آن بازه حوادثی مربوط به سینما را مشاهده می‌کنیم، مثلاً یک سری از سینماها آتش می‌گیرند یا یک سری از هنرمندان به‌تعبیری کمرنگ و ناپیدا می‌شوند، به‌طورکلی یک فضای آشوبی در سینما وجود دارد، البته در همین حین زمانی که حضرت امام وارد ایران می‌شوند سینما را مظهر تمدن می‌دانند و نشان می‌دهد که انقلاب اسلامی‌ یک نگاه کاملاً مثبتی نسبت به سینما دارد، پس در یک فضای دو قطبی قرار داریم! در این فضا و در این شرایط می‌خواهیم بدانیم که شما چطور مسئولیت اولین دوره سازمان سینمایی را به‌عهده گرفتید. اگر موافق هستید فضای آن زمان را برای ما ترسیم کنید و بفرمایید چه شد که شما این مسئولیت را قبول کردید.

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

آغاز کار سینمایی من برمی‌گردد به قبل از انقلاب که از اواخر دهه ۱۳۴۰ ما هم کار سینما و هم کار تئاتر را در حسینیه ارشاد شروع کردیم. البته می‌دانید سربداران اول به‌صورت تئاتر در حسینیه ارشاد اجرا شد. قبل از آن وقتی من دانشجو بودم هم معماری و هم عکاسی می‌کردیم و هم فیلم می‌گرفتیم. اولین فیلم تجربه من در سال ۱۳۴۹ بود که در پاوه از رقص دراویش و مراسم آنان فیلم گرفتم. بعد از سال ۱۳۵۲ دیگر ما شروع کردیم به فعالیت‌های سینمایی منتها به‌شکل زیرزمینی. فیلم الماس را سال ۱۳۵۳ ساختیم که کاملاً یک فیلم زیرزمینی بود و فرستادیم خارج برای انجمن‌های اسلامی‌ گروه‌های سیاسی‌مان در خارج که با آنها ارتباط مستقیم داشتیم.

تا اینکه سال ۱۳۵۵ به این نتیجه رسیدیم که یک مقداری اوضاع تغییر کرده است، در واقع بعد از آمدن کارتر اصلاً اوضاع ایران به‌لحاظ سیاسی تغییر کرد. ما به این نتیجه رسیدیم که فعالیت سینمایی‌مان یک مقداری روتر و جدی‌تر شروع شود که در نتیجه "آیت فیلم" در سال ۱۳۵۶ شکل گرفت، بنابراین پس سابقه فعالیت سینمایی برای ما با دوستانم یعنی آقای مهندس بهشتی، مهندس انوار و مهندس‌هاشمی‌طبا وجود داشت و ما به‌صورت مستقیم از حسینیه ارشاد همچنان فعالیت‌هایمان ادامه داشت. من و آقای بهشتی هر دو دانشجوی معماری بودیم و هم فعالیت معماری با هم داشتیم. خود آقای بهشتی هم فیلمبردار فیلم الماس ـ همان فیلم زیرزمینی که عرض کردم ـ و هم تدوین‌گرش بود، چون با هم کار می‌کردیم، من هم هم کارگردانش بودم هم بازیگرش.

همه آن بچه‌ها آمدیم و با کمک انجمن اسلامی‌ مهندسین "آیت فیلم" را شکل دادیم. من بودم، آقای مهندس میرحسین موسوی، مهندس بهشتی، مهندس انوار مدیرعاملمان هم‌هاشمی‌طبا بود. دو دفتر هم روبه‌روی هم داشتیم یکی از آنها کارهای نرم‌افزاری بود یعنی کارهایی فعالیت‌های سیاسی در آن شکل می‌گرفت و اصلاً فعالیت‌های انتشارات قلم آنجا شکل گرفت و دفتر این طرف هم دفتر تولیدمان بود.

اصلاً روحیه اداری نداشتم و نمی‌توانستم پشت یک میز بنشینم و کار کنم

انقلاب که شد بچه‌ها اکثرشان رفتند تلویزیون، آقای‌هاشمی‌طبا، آقای انوار و آقای مهندس حجت، همه رفتند تلویزیون اما من اصلاً روحیه اداری نداشتم، چه در خود دفتر معماری چه در دفتر سینمایی یک میز مشخص مال من نبود، من مثلاً گه‌گاهی پشت یکی از این میزها می‌نشستم. من یا کار فیلم کرده بودم یا معماری، کارها اکتیو بود، معماری هم مثل الآن نبود که همه کارها را کامپیوتر انجام بدهد همه کارها و فعالیت‌مان را دستی انجام می‌دادیم. با این روحیه من با همه‌شان همکاری می‌کردم مثلاً شورای طرح و برنامه تلویزیون می‌رفتم، تئاتر شهر هم می‌رفتم اما اینکه بتوانم پشت یک میز بنشینم و کارهای اداری را انجام بدهم خیلی با روحیه‌ام جور نیست.

خاطره دیدار با امام و تکلیفی که ایشان به نجفی با اشاره دست سپردند

تا اینکه فروردین ۱۳۵۸ همین بچه‌ها یعنی آقای بهشتی و حجت به من گفتند "قرار است برویم قم خدمت امام خمینی، چهارشنبه بعدازظهر می‌رویم قم تو هم بیا! "، نمی‌دانستم قرار است چه اتفاقی بیفتد ما بعدازظهر رسیدیم قم، وقتی رسیدیم منزل امام، ایشان بالای پشت‌بام بودند و مردم در پایین و ایشان به ابراز احساسات مردم جواب می‌دادند، تا اینکه ما رفتیم منزل امام، بعد ایشان آمدند و نشستند، بچه‌ها درباره سینما صحبت کردند، بعد قرار شد که برویم و فردا صبح بیاییم، یعنی صبح پنجشنبه. شب جالبی بود. در قم ما قبل از انقلاب هم با خیلی از بچه‌ها ارتباط داشتیم، طلاب جوان و طلاب قم. رفتیم مدرسه فیضیه، یادم نمی‌رود مثلاً روزنامه را زده بودند به دیوار که سازمان جهنمی‌ساواک که هر ۴ رئیسش کشته شدند، همه را نوشته بود تا "ناصر مقدم" که آخرش بود، این خاطره هم در ذهنم هست.

صبح پنجشنبه که رفتیم، امام و مرحوم مهندس بازرگان کنار هم نشسته بودند، این طرف هم شورای انقلاب بود. همه هم همدیگر را می‌شناختیم شهید مطهری و شهید بهشتی و مرحوم مهندس سحابی، آقای صباغیان و... بودند. ما نشستیم مهندس بازرگان به امام گفتند "در مورد سینما ایشان را داریم. "، بعد اشاره کردند ما رفتیم جلو، یادم هست مثلاً زانوی من با زانوی امام چند سانتی‌متر یکی دو سانتی‌متر فاصله داشت. مهندس بازرگان توضیح داد، من گفتم "من اصلاً روحیه اداری ندارم و اصلاً نمی‌توانم. "، امام گفتند که "تکلیف است برایتان، بروید! "، مثل اینکه با این دست ما را جارو کردند. من یادم هست بلند شدم خنده‌ای را که روی لب‌های مهندس سحابی و شهید مطهری و شهید بهشتی داشتند هیچ وقت فراموش نمی‌کنم.

بعد از انقلاب و قبل از این جریان، اولین برخورد ما در نوفل لوشاتو با شهید مطهری در منزل امام بود. چون در لندن فیلم "لیلة القدر" را می‌ساختیم یعنی می‌آمدیم نوفل لوشاتو فیلم می‌ساختیم مصاحبه با امام و... بعد می‌آمدیم لندن مرکز مونتاژمان لندن بود. با شهید مطهری خاطرات خیلی خوبی در نوفل لوشاتو داشتیم. بعد از انقلاب اواخر اسفند بود که در تلویزیون من از آسانسور آمدم پایین، من از آسانسور ساختمان ۹ طبقه آمدم بیرون شهید مطهری از درب وارد شدند که بروند سمت آسانسور، در این‌ حال همدیگر را درآغوش گرفتیم و گریه کردیم، بعد شهید مطهری گفتند "آقای نجفی! یک ملت منتظر هستند که ببینند برای آنها چه می‌کنی!؟ "، ما تا دم آسانسور با شهید مطهری رفتیم و ایشان رفتند و من آمدم بیرون. برخورد بعدی‌مان در شورای انقلاب است و آن خنده که تعریف کردم! همه‌شان می‌دانستند که روحیه اداری ندارم. صبح شنبه ما رفتیم دفتر آقای ورجاوند، همین ساختمانی که الآن در میدان بهارستان است. آقای ورجاوند قائم‌مقام دکتر شریعتمداری بود؛ اولین وزیر فرهنگ و آموزش عالی. نشستیم آقای ری‌پور آمد، آقای ورجاوند گفتند "آقای ری‌پور، ایشان مسئول امور سینمایی هستند. "

دیدار با هنرمندان و سینماگری که هرچه خواست گفت

* بهرام ری‌پور؟

بله "بهرام ری‌پور" آن موقع مدیرکل امور فرهنگی و تحقیقات وزارت ارشاد و سازمان سینمایی بودند. مرحوم "اکبر عالمی‌" مدیرکل تولید بودند. ما رفتیم طبقه دوم در یک اتاق را باز کردند، خانم امیرحسینی منشی بودند، آقای اکبر عالمی‌ من را معرفی کردند و ما دیگر شدیم مسئول امور سینمایی.

همه چیز خیلی مخدوش بود. من را بچه‌های سینما دعوت کردند به محفلی که داشتند به‌اسم "کانون هنرمندان سینما"، مرکزش هم روبه‌روی دانشگاه تهران بود، همه هنرمندان سینما بودند، کسانی که خوب در ذهنم هستند آقای فخیم‌زاده، سیروس الوند، کامران قدکچیان، آقای متوسلیانی و... بودند. ما رفتیم آنجا نشستیم. آقای علامه‌زاده آمد شروع کرد به صحبت و به من هم اشاره کرد ـ من او را از طریق مطالعاتم می‌شناختم ـ به من اشاره کرد و هرچه هم از دهنش در آمد گفت! ما هم ساکت نشستیم.

* آقای علامه‌زاده به چریک‌های فدایی نزدیک بودند!

بله. من حیرت کردم و کسی هم من را نمی‌شناخت، آقای "حسین گیل" هم که پاسدار بود در آنجا بود. حسین گیل ظاهراً دلش برای من سوخت و دید که من مظلوم واقع شده‌ام آمد پشت تریبون و گفت: "ایشان که اینجا هستند، پس خودتان تشریف بیاورید و صحبت بکنید. "، آقای علامه‌زاده هم اصلاً از آن سالن رفت بیرون، من هم رفتم صحبت کردم. همه آنان را از نظر چهره‌ای می‌شناختم، یک عده‌شان را هم خیلی خوب می‌شناختم، مثلاً در آن جلسه اگر اشتباه نکنم آقای کامران شیردل هم بود. کامران شیردل هفتاد هشتاد درصد حدس می‌زنم که بود، چون الآن چهره‌اش آمد توی ذهنم.

گفتم: هرکس فیلمی را که می‌خواهد بسازد

* آقای کیمیایی و مهرجویی نبودند؟

نه، نبودند. از آقای کیمیایی، چون سر پروژه "سفر سنگ" رفته بودم، از او خواهش کردم بیایند با ما در معاونت سینمایی همکاری کنند. افراد دیگری هم با ما همکاری داشتند، یکی آقای "علی‌ هاشمی‌" بود یکی هم آقایی که فارغ‌التحصیل مدرسه سینمایی بود و از بچه‌های همدان که از قبل از انقلاب با هم ارتباط داشتیم. این دو نفر را هم ما در سازمان سینمایی داشتیم. من رفتم یک «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» ی‌ گفتم و شروع کردم صحبت کردن، گفتم "مشخص است که نسبت به شما آدم مرتجعی هستم و خیلی برایم مشکل است که جلوی این‌همه هنرمند بتوانم صحبت کنم، پس اولش عذرخواهی می‌کنم اگر بیانم قاصر است" و شروع کردم به صحبت، آقای "محمد متوسلانی" بعد از صحبت من سؤال داشت، گفت "یعنی ما باید فیلم مذهبی و اسلامی‌ بسازیم؟ "، گفتم "از من سؤال می‌کنید؟ "، گفت "بله! "، گفتم "اگر من باشم و شما بخواهید این کار را بکنید من اجازه نمی‌دهم بلکه من پیشنهادم این است که هر کسی باید فیلمی‌ را که خودش فکر می‌کند بسازد. "، این باعث شد که بچه‌ها یک حس‌وحال دیگری پیدا کنند، بعد گفتم "مگر انقلاب نشده است؟ مگر قرار نشده مردم کار خودشان را خودشان انجام بدهند؟ از شما خواهش می‌کنم دعوت می‌کنم که تشریف بیاورید آنجا با همدیگر یک چیزی تشکیل می‌دهیم مانند یک هیئتی که برای سینما برنامه‌ریزی کنیم". از هفته بعد آقای فخیم‌زاده، قدکچیان، سیروس الوند ـ اینها که خوب یادم هست ـ به‌علاوه یکی دو نفر دیگر هم بودند، فکر کنم آقای میرلوحی و آقای اصلانی هم بودند، ما شروع کردیم به برنامه‌ریزی برای سینما.

برنامه‌ریزی اولین کارمان این بود که یک‌سری فیلم‌ها را ببینیم و اگر اصلاحاتی از نظر صحنه‌های غیراخلاقی دارد ترمیم کنیم

* خود مرحوم اکبر عالمی هم همراهتان در این برنامه‌ریزی بودند؟

نه! ما برنامه‌ریزی نرم‌افزاری می‌کردیم، به‌تدریج سینماداران و واردکنندگان و تهیه‌کنندگان را هم دعوت کردیم. برنامه‌ریزی اولین کارمان این بود که یک سری فیلم‌ها را ببینیم و اگر اصلاحاتی از نظر صحنه‌های غیراخلاقی دارد ترمیم کنیم، از جمله یکی از آنها فیلم قیصر بود چون فیلم قیصر مسئله دارد که بعداً موضوعش را می‌گویم، لیست را آوردیم. ببینید تا ساعت ۱۴ اداره بود، یا ساعت ۱۵. بعد من خواهش کرده بودم که آقای ویژن ـ که مسئول آپارات بود ـ یکی، دو تا فیلم‌فارسی را برایمان بگذارد تا با این هنرمندان آشنایی بیشتر پیدا کنیم، مدام وقت می‌گیرند می‌آیند "ببینم نجفی کیست؟ "، بخشی‌شان را می‌شناختم مثلاً خاچیکیان، شیردل، فرمان‌آرا و مهرجویی را خیلی خوب می‌شناختم یا تقوایی و خسرو سینایی را می‌شناختم، خلاصه یک عده را می‌شناختم ولی یک عده را خیر.

* طیف روشنفکری را بیشتر می‌شناختید.

مثلاً آقای "رضا صفایی" را نمی‌شناختم، اینها همه وقت می‌گرفتند می‌آمدند. من روز قبل به خانم امیرحسینی می‌گفتم "کسی که وقت می‌گیرد فیلمش را بگذارید من ببینم، فردا که می‌آید من با آگاهی صحبت کنم. "، پس ما لیست فیلم‌ها را آوردیم و انتخاب می‌کردیم که این فیلم‌ها را نمایش بدهیم.

* این فیلم‌ها برای تولید سال مثلاً ۵۷ و آن سال‌های آخر بود؟

نه کل سینما، بیشتر هم فیلم‌های خارجی بود، مثلاً «زد» ساخته «کوستا گاوراس» محصول ۱۹۶۹ را که من پروانه دادم، صاحبان سینما حاضر نبودند آن را پخش کنند، بعد آمدند دستخط من را کپی گرفتند و در ویترین سینما زدند.

* در حقیقت به‌عنوان جواز!

به‌عنوان جواز که این را دولت داده است، خیلی برایشان سخیف بود.

از مصادره سینما تا پایین‌کشیدن پرده

* چون فیلم سیاسی بود؟

بله، چون خیلی تند بود! این سیر را می‌رفتیم که ما با دو تا پدیده روبه‌رو شدیم؛ یک پدیده مصادره سینما که من اصلاً نمی‌توانستم هضم بکنم، "یعنی چی با اسلحه می‌روید سینما؟ تو چرا می‌روی می‌گیری؟ یک دادگاهی است اگر آن دادگاه محکوم کرد به مرکز سینمایی یعنی وزارت فرهنگ و آموزش عالی اعلام می‌کنند خود معاونت سینمایی حالا می‌رود برنامه‌ریزی برایش می‌کند که چه اتفاقی افتاده است، این‌که شما می‌روید می‌گیرید" مثلاً یک عده‌ای بودند جزو لوله‌کش‌های سینمای آزادی بودند اینها با ساختمان سینمای آزادی آشنایی داشتند یکی از جماعتی که رفتند سینما را گرفتند اینها بودند چون یک فامیلی نزدیک یا دور با آقای "سرحدی‌زاده" داشتند که وزیر کار بود.

یک اتفاقاتی اصلاً عجیب و غریب بود، من نمی‌توانستم اینها را هضم کنم، روبه‌رویش هم می‌ایستادم، حتی برای فیلم ما پروانه می‌دادیم می‌رفتند پرده سینما را می‌کشیدند پایین، ما کارمان به جایی رسید که دست به دامان آقای "عمید زنجانی" امام جماعت مسجد لرزاده شدیم.

* ایشان مسئول یکی از کمیته‌های مناطق هم بودند.

بله! ما رفتیم و بعد از نماز جماعت با ایشان صحبت کردیم خیلی جالب است کسانی که با من بودند آقای سیروس الوند و آقای فخیم‌زاده هم بودند، فیلمی هم که در حال اکران بود مربوط به آقای الوند بود، بالاخره توانستیم اجازه بگیریم ولی بعد از منبر ایشان یک آقایی رفت منبر شروع کرد به صحبت کردن ـ این خیلی خاطره جذابی بود برای من ـ گفت "هر معضلی در این مملکت برای ما و مردم پیش می‌آید از این مهندسین است". سیروس الوند یک نگاهی به من کرد! "بیشتر هنرپیشه‌ای تو! " نمی‌دانی با چه میمیکی، وقتی گفت "هر معضلی داریم هر مشکلی داریم از مهندسین است"، این آقای الوند یک نگاه خیلی جذابی به من کرد. ما بالاخره با کمک روحانیونی که با ما ارتباط داشتند و می‌شناختیم این ارابه را جلو بردیم، بعد به این نتیجه رسیدیم که فیلم‌فارسی برای اینکه نمایش بدهیم ما زیاد نداریم ولی فیلم خارجی داریم، زیاد هم بود که خیلی فیلم‌های خارجی هم بود، مثلاً خود من به آقای فرمان‌آرا گفتم "این فیلم «مسیح هرگز به ابولی نیامد» ساخته «فرانچسکو رزی» را بیاور. "، چون در فستیوال مسکو برای فیلم "جُنگ اطهر" رفته بودم، آنجا این فیلم را دیدم که جایزه اول را هم گرفت، آمدم ایران به آقای فرمان‌آرا گفتم "شما این را بیاور". ما به این نتیجه رسیدیم که ما فیلم‌های خارجی را اجازه می‌دهیم به‌شرط اینکه به‌ازای هر فیلم خارجی یک فیلم ایرانی تولید بشود.

* یعنی قانونی که باعث می‌شد تولید سینمای ایران هم رونق پیدا کند.

بله، چون که نه دولت آمادگی سرمایه‌گذاری داشت و نه لازم است دولت سرمایه‌گذاری بکند، چون سینما را بخش خصوصی باید ببرد و شکل تعاونی هم به سینما بدهیم، بعد به این نتیجه رسیدیم که یک صندوقی درست کنیم که این صندوق یک درصدی از فروش فیلم‌های خارجی و فروش سینما را به اسم خودشان وارد این صندوق کنند، مثل اینکه شما فیلمت را می‌گذاری بانک بعد این بشود منبع تولید فیلم و هر پولی هم برمی‌دارید معلوم می‌شود که صندوق در آن سرمایه‌گذاری کرده است، آن آدم‌ها هم نسبت به سرمایه‌شان پول خودشان را برمی‌دارند.

این ادامه داشت تا اینکه سازمان تبلیغات مطرح شد و دیگر اصلاً سازمان تبلیغات شروع کرد به کار کردن، گفتم "چرا دو تا جا داریم؟ بیاییم وزارت فرهنگ یا مرکز سینمایی را ببریم سازمان تبلیغات یعنی یک جا دیگر تصمیم بگیرد. "، گفتند "نه، ما اصلاً دولت را قبول نداریم. "

خلخالی برای فیلم قیصر حکم اعدام مرا داد

* جناب مهندس نجفی! در همین برهه سال ۱۳۵۸، که حضرت‌عالی مسئولیت داشتید شاهدیم که طیف‌های مختلف سینماگران فیلم تولید کردند. از "امان منطقی" تا "رضا صفایی" تا "پرویز نوری" و "داریوش مهرجویی" که "مدرسه‌ای که می‌رفتیم" را ساخت، طیف‌های مختلف سینماگران قبل از انقلاب فعالیت داشتند و سعی هم می‌کردند که فیلم‌ها با تم انقلابی باشد، یعنی همراه باشند با موج مردمی، یک‌جوری می‌شود گفت مثلاً بیعت سینماگران با فضای جدید در نظر گرفت، این فضا با مدیریت جناب‌عالی بوده یا نه؟ آیا فضایی بوده است که به‌صورت جوششی و خود به خودی ایجاد شد؟

هر دو، یعنی من شرایطی ایجاد کردم که امنیت شغلی ایجاد بشود و هنرمندان انگیزه پیدا کنند، این را از دل همان گروهی که در سازمان سینمایی تنظیم می‌کردیم منعکس می‌شد، مثلاً فیلم آقای مهرجویی یعنی "دایره مینا" را با همدیگر نشستیم در سالن سینما تماشا کردیم و با هم گپ زدیم. با اینها ارتباط تنگاتنگ داشتیم. فیلم "قیصر" را که من پروانه دادم، همان بچه‌هایی که سینمای آزادی را مصادره کرده بودند، آقای "خلخالی" را دعوت می‌کنند و بخشی را که ما حذف کرده بودیم یعنی رقص بازیگر را می‌گذارند و می‌گویند که "نجفی پخش کرده. "، آقای خلخالی حکم اعدام من را می‌دهد صفحه اول روزنامه هم می‌نویسند "نجفی باید اعدام شود! "، شهید بهشتی به آقای خلخالی می‌گوید "برو اعدامش کن! "، بچه‌ها به من گفتند "عذرخواهی کن! "، گفتم "من عذرخواهی کنم؟ "، گفتم "باشه، مصاحبه می‌کنم"، و مصاحبه کردم گفتم "من ترجیح می‌دهم که حضرت آقای خلخالی در امور سینما دخالت نکند برای اینکه اطلاعات من به‌دلیل اینکه مجتهدزاده هستم و از یک خانواده روحانی، اطلاعاتم از اسلام بسیار بسیار بیشتر از مطالعات ایشان است درباره سینما و من ترجیح می‌دهم که من در مورد سینما اظهارنظر کنم تا آقای خلخالی. "

* این موضوع و اتفاق برای چه‌زمانی است؟

همان سال ۱۳۵۸.

* چون یکی از اقوالی که من درباره زمانی که شما از سازمان سینمایی می‌روید شنیدم این است که فشارهای مرحوم آقای خلخالی باعث رفتن شما شده بوده است، این درست است؟

نه اصلاً؛ من مصاحبه کردم آقای خلخالی هم دیگر ساکت شد. من به جایی رسیدم که متوجه شدم به‌خلاف تفکری که در دوره دانشجویی و قبل از انقلاب داشتیم و فعالیت می‌کردیم که اختلاف طبقاتی، اختلاف طبقاتی اقتصادی است، متوجه شدم نه، اختلاف طبقات فرهنگی است، وقت گرفتم خرداد ۱۳۵۹ از شهید بهشتی در قوه قضائیه، که آن دوران رئیس فستیوال کن با امضای خودش از من دعوت کرده بود، ایشان گفتند "بعد از نماز صبح می‌آیم"، وقتی من رفتم هنوز هوا خیلی روشن نشده بود. ایشان حزب جمهوری اسلامی جلسه داشت، همه بودند، من نشستم تا جلسه تمام شد، خدا رحمت بکند همه‌شان را، آقای رفسنجانی، آقای دکتر باهنر، آقای موسوی اردبیلی همه آمدند و رفتند و من و دکتر بهشتی رفتیم داخل اتاق با هم صحبت کردیم.

من عیناً این جمله را گفتم، گفتم "من به این نتیجه رسیدم که کار من نیست و تصمیم دارم که سربداران را بسازیم. "، ایشان گفتند که "می‌خواهیم اتفاقی بیفتد"، گفتم "در هر صورت من نیستم. "، پیاده از قوه قضائیه آمدم میدان بهارستان استعفا دادم ـ خدا رحمت بکند ـ دکتر حبیبی قبول نکرد گفت "چند ماه دیگر بیشتر نمانده، بمان". من یک ماه دیگر تا اواخر تیر هم ماندم، فستیوال کن هم نرفتم، چون می‌رفتم آنجا به‌عنوان رئیس امور سینمایی می‌خواستم مصاحبه بکنم من می‌خواستم نباشم و نرفتم.

اواخر تیر برای اینکه یک وقت ممنوع الخروج نشوم، به خانمم گفتم "من نمی‌روم بهارستان. وقتی که رفتم ایتالیا از آنجا به شما زنگ می‌زنم شما بگو دیگر نمی‌آیم"، همین هم شد، اوایل مرداد بود که من رفتم، هدفم این بود، یک دوستی داشتم آقای "حمید شرکت" که ایشان تهیه‌کننده فیلم‌ها بود در ایتالیا. از دهه ۱۳۳۰ رفته بود همان جا مانده بود. با او آشنایی داشتیم میزبانمان بود رفتیم و با هم رفتیم چینه‌چیتا (به‌ایتالیایی به‌معنی «شهر فیلم»، نام استودیوی وسیع و مجهزی است که در اواخر دهه ۳۰ در رم، پایتخت ایتالیا، ساخته شد و تحت نظارت دولت قرار گرفت.)

* می‌خواستید فیلم سربداران آنجا باشد؟

نه می‌خواستم نحوه دکورسازی و... را ببینم، حتی فیلم "کشتی می‌رود" ساخته "فلینی" را در لندن دیدم اما وقتی در "چینه‌چیتا" به من نشان دادند که همه آن دریا با نایلون است و کشتی چطوری حرکت می‌کرد! من گفتم "اینجا که آب فراوان است"، گفت که "فلینی گفته «باید موج‌ها برای دوربین من حرکت بکند.»"، یعنی می‌خواهم بگویم خیلی چیزها هم دستگیرم شد.

بعد از آن هم دیگر اصلاً میدان بهارستان هم نرفتم!

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.