یکشنبه ۲۲ فروردین ۱۴۰۰ - ۱۱:۱۲

مصطفی دالایی:

متأسفانه عواملی وجود دارد که نمی‌گذارند ما کار کنیم

مصطفی دالایی

سینماپرس: مصطفی دالایی، فیلمبردار روایت فتح است که عده‌ای او را فیلمبردار محبوب شهید آوینی می‌دانند، اما این محبوبیت به سادگی به دست نیامده است.

به گزارش سینماپرس، برنامه تلویزیونی نردبان  با حضور مصطفی دالایی روی آنتن شبکه مستند سیما رفت. دالایی یکی از فیلمبرداران روایت فتح است که سالها در کنار شهید آوینی حضور داشته و شهید آوینی از او به عنوان یکی از فیلمبرداران محبوب خود نام برده است.

او در این برنامه از ماجرای ورودش به روایت فتح، آشنایی با شهید آوینی، حضور در جبهه و ... را بیان کرده است.

دالایی با اشاره به ورود خود به گروه جهاد سازندگی تلویزیون گفت: سال ۱۳۵۹ بود که به اتفاق یک سری از دوستان از جمله آقایان محمد حیدریان، مصطفی منتظری، همایونفر و ... به گروه تلویزیونی جهاد پیوستیم. ماجرا از این قرار بود که آقای خاکبازان پس از پایان دوره آموزشی‌ ما را دعوت کرد که به گروه جهاد سازندگی تلویزیون در شبکه یک بپیوندیم. در آنجا آقای آوینی، منزوی، سهیل نصیری و ... حضور داشتند.

وی درباره آشنایی با شهید آوینی گفت: سراغ آقا مرتضی رفتیم و به ایشان گفتیم که می‌خواهیم کار کنیم و دوست داریم به روستاها برویم، چه باید بکنیم؟ ایشان گفت خیلی سخت نگیرید، به روستاها بروید، همین که دوربین را بگذارید، مردم اطراف شما جمع می‌شوند و می‌توانید تصویر بگیرید. خاطرم هست سفرهایی به چند استان از جمله قزوین، سمنان، خراسان و ... داشتیم. در آن زمان موضوع ظلم خوانین به مردم بسیار داغ بود و قبل از ورود به هر استان می‌پرسیدیم که در کجا این ظلم بیشتر بوده است و به همانجا می‌رفتیم. وقتی این فیلم‌ها را می‌گرفتیم دیدیم که دارای یک مشکل است، با مقدار زیادی مصاحبه روبه‌رو بودیم که باید مونتاژش می‌کردیم. فهمیدیم که قصه این‌گونه نیست که فقط برویم مصاحبه بگیریم بلکه باید شیوه دیگری را در پیش بگیریم.

او درباره مستند «هفت قصه از بلوچستان» گفت: به یاد دارم کاری به من پیشنهاد شد که در بلوچستان بود و همراه با آقایان همایونفر و لطفی‌زاده به آنجا رفتیم. به روستاهایی رفتیم که خوانین هنوز هم به مردم ظلم می‌کردند. تصاویر ما تبدیل به «هفت قصه از بلوچستان» شد. خاطرم هست با پیرمردی مصاحبه کردم که فقط یک لنگ به خودش بسته بود و به تازگی یک زمین به او رسیده بود. داخل این زمین که هیچ کشتی نداشت می‌چرخید و من هم همراه او راه می‌رفتم. من با شاگردی کردن در این مستند به جبهه رفتم.

دالایی درباره تجربیات خود از مستندسازی در جبهه گفت: بدون اینکه خودم بفهمم، دوربینم متحرک و پرسش‌گر شده بود. آقا مرتضی به دلیل فضایی که در گروه جهاد حاکم بود، بچه‌های تازه وارد را خیلی جدی نمی‌گرفت و من هم بیرون از دایره او بودم. فهمیدم که خودم را باید بالا بکشم و چیزهای جدیدتری را یاد بگیرم. وقتی وارد جبهه شدم، فهمیدم که اگر می‌خواهم آدم‌ها را در حالت واقعی خود ببینم، باید جلوتر بروم و یه مقدار صبر لازم است، نباید خیلی سریع دوربین را درآورد و فیلم گرفت. توجه به همین موضوعات باعث شد که بعد از مدتی رزمنده‌ها دیگر ما را فراموش کنند و خیلی متوجه نباشند که ما هم حضور داریم. این موضوع باعث شد تا گفت‌وگوهای عامیانه خود را داشته باشند و آن موقع می‌توانستیم دوربین خود را روشن کنیم.

وی اضافه کرد: آرام آرام فهمیدم که در مستندهای «هفت قصه از بلوچستان» تجربیات ارزشمندی را از جبهه با خودم آورده‌ام که بسیار کمک کننده است. برای مثال یاد گرفتم که چگونه سوژه انتخاب کنم، به همه رزمنده‌ها توجه کنم و صدای همه را در یک قاب بشنوم یا اینکه میزانسن را چگونه تغییر بدهم و ... بعد از مدتی، آقا مرتضی این فیلم‌های من را دید و متوجه شد که با قبل بسیار تفاوت کرده است. حتی با تصاویری که در مجموعه حقیقت هم گرفته می‌شد متفاوت است. همین موضوعات توجه او را جلب کرد.

این فیلمبردار روایت فتح در توصیف شهید آوینی گفت: وقتی به جبهه می‌رفتیم، از چند نکته پرهیز داشتیم، اولاً سراغ اتاق جنگ‌ها نمی‌رفتیم، ثانیاً تقریباً سراغ فرماندهان نمی‌رفتیم مگر آنکه خودشان بخواهند درباره شهیدی حرف بزنند. در حقیقت مثل قایقی بودیم که در دریا رهاست و نمی‌داند کجا می‌رود تا اینکه بالأخره پروردگار صدف ارزشمندی را نصیب او می‌کند. اصلاً این‌گونه نبود که آوینی همه بچه‌ها را دور هم جمع کند و بگوید که بروید و این‌گونه فیلمبرداری کنید. با آوینی زیاد بحث می‌کردم اما نه درباره فیلمسازی بلکه درباره موضوعات دیگر. کار خوبی که آقا مرتضی کرد درست کردن یک گروه و یک جمع بود. البته نه به این معنا که همه اعضا حرفش را قبول کنند بلکه او معتقد بود که همه ما باید در خدمت جبهه و امام باشیم و هر کاری از دست ما برمی‌آید انجام بدهیم. در این میان خیلی‌ها پس زده شدند اما در نهایت گروهی درست شد که هر کس می‌توانست تجربه خودش را فیلمسازی کند.

دالایی بیان داشت: من فقط یکبار با آقا مرتضی جبهه رفتم که آن هم در عملیات کربلای ۵ بود. ایشان دوست داشت که با من بیاید. چند سالی بود که فیلم‌های من به دستش می‌رسید و خوشحال بود. در حقیقت، پس از یک دوره‌ که خیلی من را جدی نمی‌گرفت، دیگر علاقه‌مند بود که من همراهش باشم. بعداً شنیدم که در جمعی گفته بود: «وقتی فیلم‌های فلانی و فلانی به دست من می‌رسد، عروسی من است.» در این زمان اسم مرا هم برده بود. جالب است بدانید وقتی او مرا جدی نمی‌گرفت، واقعا ناراحت بودم. یعنی آن قدر کاریزمایش قوی بود که دوستش داشتم و دلم می‌خواست مرا تحویل بگیرد. ۱۵ سال از ما بزرگتر بود و ما هم واقعاً دوستش داشتیم.  

او با گلایه از عدم بهادادن به هم نسلان او در شرایط فعلی گفت: عده‌ای فکر می‌کنند که من در دوربین ۱۶ میلی‌متری مانده‌ام در حالی که با جدیدترین دوربین‌ها، صدابرداری و ... آشنا هستم اما متأسفانه عواملی وجود دارد که نمی‌گذارند ما کار کنیم. یکی از بهترین صدابرداران روایت فتح چندی پیش به من زنگ زد که من زندگی‌ام نمی‌چرخد و برویم کارگری کنیم. به او گفتم که دیگر سن ما به قدری نیست که بتوانیم کارگری کنیم. این موضوع بد است.

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.