چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۷ - ۲۱:۴۴

نقدی بر فیلم «مغزهای کوچک زنگ‌زده»

مغزهای کوچک زنگ زده

سینماپرس: فیلم «مغزهای کوچک زنگ‌زده»، شاید در تصویر و میزانسن و تدوین و بازی‌ها و ابعاد فنی یا به بیان عام‌تر در تکنیک، فیلم متفاوتی در میان جریان اصلی سینمای اجتماعی ایران باشد؛ اما در نگاه و بیان مسئله، اگر از آن جریان عقب‌مانده‌تر نباشد، جلوتر نیست. اگر بی‌دردتر نباشد، مطمئنا دغدغه‌مندتر نیست. اگر نگاهش سطحی‌تر نباشد، عمیق‌تر نیست.

فیلم روایت جوان نیمه‌عقب‌مانده‌ای است در جایی پرت از شهر -که هیچ‌وقت نمی‌فهمیم کجا چون هرجایی می‌تواند باشد-، در محله‌ای خلافکارپرور –که نمی‌فهمیم چرا این‌ها خلاف می‌کنند و سراغ شغلی غیر از خلاف نمی‌روند-، و در خانواده‌ای به ظاهر مذهبی-که تمام چیزی که از مذهب می‌بینیم چادر و تعصب ناموسی است-. برادر بزرگتر تولیدکنندۀ عمدۀ مواد مخدر است و پدر، دستفروشی بی‌غیرت و بی‌عرضه و خواهر آرایشگری است خوش‌بر و رو -که جوان عقب‌مانده مدام برایش غیرتی می‌شود- و مادر، ساکت در برابر جرم پسرانش -و حتی حامی-. جوانک می‌خواهد برای خودش در میان خلافکارها کسی بشود اما بی‌عرضه و دل‌رحم است. تا این‌که اتفاقی برای خواهر می‌افتد...


فیلم به وضوح در پیرنگ داستانی وام‌گرفته و کپی‌برداری‌شده از ابد و یک روز است اما هرچه آن فیلم، این‌جایی و متعلق به زمان خودش بود، این فیلم می‌خواهد عام باشد و هرجایی و حتی بیشتر شبیه فیلم‌های با موضوع قاچاق مواد مخدر آمریکایی و لاتینی است.


از افکت‌بازی‌های تصویری و نورپردازی‌ها و تصاویرِ شیکِ هنری‌پسند و داد‌و‌بیدادها و بازی‌های اُوِرْاَکْت و سوژۀ همیشه جواب‌پس‌دادۀ فیلم(فقر و مسائل ناموسی) که بگذریم، فیلم هیچ حرفی برای گفتن ندارد. بازیگران در طول فیلم مدام در حال دعوا و کتک‌کاری و عربده‌کشی هستند، چون فیلمساز ما حرفی برای گفتن ندارد. صرفاً یکی دو بازیگر قَدَر دارد و نان سوژه‌اش را می‌خورد -و حتی نان فیلم خوب ابد و یک روز را!.


به غیر از جوان نیمه‌عقب‌مانده -که باورپذیری‌اش مرهون بازی‌های همیشگی و نبوغ نوید محمدزاده است- هیچ کاراکتری ساخته نشده است؛ چه خواهر و مادر و پدر و چه آن یکی جوان خوش‌تیپ عضلانی که دربه‌در دنبال پدرش است و از همه بدتر، فرهاد اصلانی‌ای که همیشه خوب است در این‌جا چه‌قدر تک‌بعدی و کاریکاتوری است! فیلم به هیچ وجه اجازه فراز و فرود طبیعی به کاراکترهایش نمی‌دهد، همۀ شخصیت‌ها یا یک لحظه خوبند یا یک لحظه بد. هیچ چیزی در گذر زمان شکل نمی‌گیرد و تغییر نمی‌پذیرد چون برای فیلمساز، قصه به معنای روایت باورها و احساسات و امیال انسان‌ها و تغییر و تحول آن‌ها نیست؛ بلکه صرفاً زنجیره‌ای است از اعمال انسان‌ها که باید به میل او پشت سر هم روی پردۀ سینما قطار شود!


فیلم به جز چند پلانی که بیشتر به درد کلیپ و موزیک‌ویدئو می‌خورد، چیزی ندارد و نمی‌تواند اتمسفر محلۀ حلبی‌آباد پر از خلافکار را بسازد. چرا؟ چون نمی‌تواند به درستی قصه بگوید و از دل روابط میان آن آدم‌ها، فضا را برای ما بسازد. اصلاً این محله کجاست؟ هیچ وقت هیچ آدرسی می‌دهد؟ اگر بازیگران چادر نداشتند و فارسی حرف نمی‌زدند هیچ‌وقت می‌فهمیدیم کجای نقشۀ جهان است؟در عراق هم زنان چادر دارند! اصلاً چرا عقب‌مانده و فقیر است؟ مردمش، آدم‌های ذاتاً بدی هستند؟ دولت مقصر است و کاری ایجاد نمی‌کند؟ جنگ‌زده است؟ قحطی‌زده و خشکسالی‌زده است؟ مشکلش چیست؟ درد آدم‌ها چیست که کسی را نمی‌بینیم که شغلی جز کار کردن در کارخانۀ تولید مواد مخدر داشته باشد؟


فیلم با دیالوگی راجع به این‌که همۀ ما گوسفندیم و نیاز به چوپان داریم شروع می‌شود و با همین دیالوگ پایان می‌پذیرد. یعنی تمام نگاه فیلمساز نسبت به انسان‌ها همین است؟ فیلم نمی‌تواند هیچ همدلی و همدردی با شخصیت‌هایش برقرار کند، چون نمی‌تواند آن‌ها را به چشم انسان ببیند و کنار شخصیت‌های فیلمش بنشیند و حرفشان را گوش کند، دردها و رنج‌هایشان برایش درونی شود و حال، آن‌ها را با ما واگویه کند. شخصیت اولش هم اگر کم‌آزارتر از بقیه است و قرار است قهرمان فیلم باشد، کارهای خوبش بیشتر از سر ضعف و همان عقب‌ماندگی و غیرِ آدمیزادْ بودنش است و نه چیز دیگر! در این فیلم، آدمی به جز ترکیبی از جرم و جنایت و فریاد و پرخاش و کتک‌کاری و خشونت و عقدۀ حقارت و قتل و تعصب ناموسی و دیاثت چیز دیگری نیست!

*جوان آنلاین

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.