سه‌شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۷ - ۲۲:۴۳

علی خودسیانی:

تلویزیون جای تهیج کردن مردم به ارزش هاست / "فرهادی" در عقد قرارداد با تلویزیون خلاف وعده‌اش عمل کرد+فیلم

علی خودسیانی

سینماپرس: نویسنده سریال "هیات مدیره" گفت: همه چیز در ید بیضای مدیران است یعنی سازمان و مدیران سازمان هستند که تعیین می کنند چه سریالی ساخته بشود، با چه شرایطی و چگونه ساخته شود.

اگر بخش نخست گفتگوی علی خودسیانی را مطالعه نکرده‌اید ویدئوی نخست را به صورت مختصر تماشا کنید تا به زمینه اختلافات و چالش‌های علی خودسیانی و اصغر فرهادی اشراف بیشتری داشته باشید و در مرحله بعد این بخش را مطالعه کنید چون بدون بررسی قسمت نخست مرور اختلافات و چالش‌های این دو نفر یعنی خودسیانی و همشهری‌اش اصغر فرهادی، با پیش‌فرض‌های مبهم توام خواهد بود.

من کمی بدشانس هستم و لجبازی‌ها کار دستم می‌دهد. من و اصغر با هم کار را شروع کردیم، بعد با هم آمدیم در رادیو. متنی را نوشته بودم برای فرزاد اژدری که برای کودکان کار کند. یک طرحی پیشنهاد داد و گفت تو که در خوابگاه زندگی کردی، یک سریالی بنویس  درباره خانه‌ای دانشجویی که چهار الی پنج دانشجو در آن زندگی می‌کنند. من در خوابگاه یک سریال نوشتم به اسم «دو اتاق کنار هم» که دو تا اتاق بود روی یک پشت بام خانه که چهار دانشجو از چهار دانشگاه مختلف آنجا با هم زندگی می‌کردند و در هر قسمتی یک ماجرایی داشتند. طرح را دادیم و او نتوانست به جایی برساند و گفت طرح برای خودت. طرح را دادم آقای بقایی و او هم طرح را برد شبکه تهران پیش آقای مفید که کار کنند.

پنج شش ماه بعد یکی از دوستان زنگ و گفت: آن طرحی که برای فرزاد اژدری، نوشته بودی ما رفتیم برای تست بازیش. گفت اصغر توسلی تهیه‌کننده آن است و شاپورغریب کارگردانی می‌کند. گفتم: نویسنده چه کسی است؟ گفت: اصغر فرهادی. آن سریال با نام «روزگار جوانی» از تلویزیون پخش شد.

یادم هست یک روزآقای بهروز بقایی گفت: ما می‌خواهیم سریالی کار کنیم برای اصغر توسلی به اسم ماه مهربان برای ماه رمضان. گفتند که چون فشرده است باید دو سه نویسنده باشید و این شد که محمد رحمانیان و اصغر فرهادی هم بیایند که سه نفری بنویسیم. رحمانیان برای نویسندگی انصراف داد.  من آن موقع دنیای شیرین دریا را هم نوشته بودم و اسم و رسمی هم داشتم. اصغر گفت که من تا حالا تلویزیون کار نکردم، چقدر بگیریم؟ گفتم: زیر چهار تومان نبند. من هم زیر چهار تومان نمی بندم. با هم رفتیم آنجا. آن موقع اینطوری بود که از شبکه تهران یک حسابدار می‌فرستادند او قراردادها را می‌بست. تهیه کننده با نویسنده قرارداد نمی بست، خود شبکه می‌بست. اول من رفتم گفتند که چقدر می‌بندی؟ گفتم من دنیای شیرین فلان قدر گرفتم و الان حداقل چهار تومان کمتر نمی‌گیرم.  گفتند که برآورد ما سه  میلیون و هفتصد تومان  است. من هم با اصغر صحبت کرده بودیم که یک ریال هم زیر چهار تومان نبندیم. گفتم: نه من زیر چهار تومان نمی بندم و من آمدم بیرون و اصغر رفت داخل. به او  گفتم که زیر چهار تومان نبند. گفت: خیالت راحت و ده دقیقه بعد آمد بیرون و گفت: بستم. گفتم: چند تومان؟ گفت: سه و هفتصد. گفت: چه فرقی می‌کند. گفت تو داری کار می کنی و من اولین کارم هست و رفت و ماه مهربان را کار کرد و ماه رمضان هم پخش شد.  

در مورد روزگار جوانی رفتم سراغ آقای بهروز مفید گفتم ما طرحی را آورده بودیم به اسم دو اتاق کنارهم. گفت طرحش را اصغر توسلی آورد. پیش اصغر توسلی رفتم  و ماجرا را پرسیدم. گفت: طرح را اصغر فرهادی آورد و جلسه ای بود که اتفاقا هر دو تاهم بودند. رفتم پیش آقای مفید که شما می‌گویید او آورده  و هر کدام می گویند آن یکی آورده. ما در جلسه ای نشسته بودیم. ماه مهربان تمام شده بود، آقای توسلی گفت ما این لوکیشنمان را داریم و قرارداد ما طولانی مدت است. می توانیم یک سریال دیگر هم در آن کار کنیم. فکر می‌کنم نمی دانم شاید من یک طرحی را گفته باشم، شاید اصغر گفته باشد و اصغر هم در جریانش بود و طرح را برای اصغر هم گفته بودیم. چون ما رفاقت داشتیم و سر ماه مهربان که رفته بودیم، برایش گفته بودم و شد روزگار جوانی که باز هم ماجرای اصغر را می آورد وسط که ... سه میلیون تومان طلبکار می شود و گفت که پول به من ندهید به من کار بدهید که کاری را به او می دهند به اسم چشم به راه هم نویسنده بود و هم کارگردان و هم نویسنده که چشم به راه اولین کار تهیه کنندگی اش بود که رسید به ماجرای داستان یک شهر و با آقای مفید ادامه داد. حداقلش اینکه آن چشم به راه در زمان مفید بود و حالا اگر مدیر عوض شد به هر حال اصغر با همان چشم به راه نشان داده بود که آدم توان و خلاقی است.

*شما معترض نشدید. 

من اعتراضم در همین حد بود که گفتند در یک جلسه گروهی و جمعی همچین طرحی در آمده و عملا سوخته شد.

*یعنی ناخواسته طرحتان را پیش آقای فرهادی گفته بودید.

اصلا همه آنها خبر داشتند به غیر از اصغر توسلی. هم اصغر فرهادی طرحم را می دانست و هم آقای مفید قطعا خوانده بود. چون هفت ماه قبلش این طرح رفته بود به شبکه.

*طرح شما را رد کرده بودند؟

اصلا جواب ندادند. اگر تصویب می‌شد صدایم می کردند، اگر جواب نمی دادند یا نخوانده بودند و ما منتظر بودیم جواب بدهند. در مورد طرح من جوابی ندادند تا زمانی که روزگار جوانی ساخته شد.

 * برویم سراغ سینما.

تولد دیگر را که کار کردیم باب آشنایی ما شد با آقای داریوش فرهنگ. او گفت یک طرحی برای من بنویس. من یک فیلم دارم این فیلم را ببین و آن را آداپته کن. من هم بعد از دانشگاه زبانم خوب نبود و این فیلم هم زیرنویس نداشت. این فیلم را نگاه کردم و یک موقعیتش را برداشتم و طرح خودم را نوشتم. طرح را نوشتم و آقای فرهنگ هم خیلی خوشش آمد و  گفت برو بنویس. من یک هفته ای نشستم و فیلمنامه را نوشتم و آن موقع فکر کنم سر تدوین تولدی دیگر بود. خواند و گفت خیلی شتابزده است. معلومه که خیلی کم روی آن وقت گذاشتی. گفتم باشد و هفته دیگر آوردم. گفت خیلی خوب شده. یعنی دست نزدم فقط اشتباه من این بود که خیلیی سریع آوردم. گفت فقط نیازی نیست که بنویسی براساس فیلم فلان و آن مرجع اقتباس  را خط زد. گفت آنقدر خط داستانی  عوض شده که اصلا نیازی نیست و گفت دادم تهیه کننده و قرار است بسازیم. گفتم چه کسانی تهیه ‌کننده هستند؟ گفت  آقایان علیخانی و فرحبخش. من آن‌ها را نمی شناختم و سابقه سینمایی هم نداشتم. به چند نفر از بازیگران و کارگردان ها زنگ زدم و پرسیدم که قیمت فیلمنامه سینمایی چند است و گفتند که اگر اولین کارت باشد سه میلیون تومان.  اگر بهرام بیضایی باشی هفت الی هشت میلیون  تومان. ما گفتیم بهرام بیضایی که نیستیم و اولین کارمان هم هست و سه تومان را ملاک قرار دادیم. آقای فرحبخش گفتند که چقدر می‌گیری این فیلمنامه را برای ما بنویسی؟ گفتم: سه تومان. گفت: تهمینه میلانی برای ما با پانصد هزار تومان فیلمنامه می نویسد. گفتم: بدهید به تهمینه میلانی برایتان بنویسد و به توافق نرسیدیم. گفت من می روم این فیلم را می سازم و تو هم نمی‌توانی کاری انجام بدهی. گفتم مرد باش و این فیلم را بساز ببین من چه کاری می توانم انجام دهم. بعدا نامه‌ای نوشتم و کپی گرفتم و فرستادم به نظارت و ارزشیابی وخانه سینما و  چندجای دیگر که من این فیلمنامه را نوشتم و ثبت هم کردم. فرهنگ گفته بود اول باید ثبت کنی تا بتوانی قرارداد ببندی و براساس ثبتمان رفتیم شکایت کردیم و داوری خانه سینما تشکیل شد. من در رادیو و تلویزیون کار کرده بودم ولی در سینما کار نکرده بودم اما  ارادت خاصی به عوامل سینما داشتم. مثلا آقای پورصمیمی را برای اولین بار آنجا دیدم. داخل راهروی خانه سینما ایستاده بودم که دیدم بزرگواری از این اتاق بیرون آمد و تا کمر خم شد و دیدم بله برای آقای فرحبخش خم شده است. گفتم فاتحه من خوانده است. وقتی یک آدم آنقدر اعتبار دارد معلوم است که رای را به نفع چه کسی می‌دهند و رفتیم. آقای قاضی نظام و آقای سیروس الوند هم بودند. هنوز فیلم ساخته نشده بود اما وام آن را گرفته بودند و قرارداد بازیگرهایش را بسته بود. چون آن زمان فارابی بیست وپنج میلیون تومان وام می‌داد به فیلمنامه هایی که فکر می‌کرد صرفا تجاری نیست و ارزشی هم هست. ما رفتیم در جلسه و گفت که ایشان به من گفتند هفت میلیون می خواهم. گفتم من به شما گفتم سه تومان و حتی جرو بحث کردیم و در آخر گفتم که حق ندارید فیلمنامه مرا کار کنید و آقای سیروس الوند هم حکم شد که هر زمانی من شکایتی داشتم و فیلمی از اینها در آمد آقای الوند را مخاطب قرار بدهم. ایشان فیلمنامه را خواندند و ایشان تطبیق دهند که چقدر از فیلم دزدی است و با آن قرارداد رفتند. یک فیلم دیگری را ساختند ظاهرا یکی از بازیگرهایش را عوض کرده بودند که آقای داوود رشیدی را آورده بودند. بازیگرانش امین حیایی و لعیا زنگنه و یک نفر دیگر بود. دو زوج جوان داشتیم که آن یک نفر را فسخ کرده بودند و مریلا زارعی مانده بود. قراردادی که برای آن بسته بودند را انتقال داده بودند و این فیلم را ساختند که خود داریوش فرهنگ ساخت. بعد یک فیلم دیگر به نام شبهای تهران را داریوش فرهنگ با آقای علیخانی و آقای فرحبخش ساخت و بعد آمد سراغ من و گفت من هنوز دلم با این فیلمنامه است و در این دو سالی که گذشته بود حداقل ده مشتری داشت. سرو صدایش هم پیچیده بود و تهیه کننده های مختلفی گفته بودند که حاضریم این فیلمنامه را بسازیم و من گفته بودم که شرط من این است که کارگردان داریوش فرهنگ باشد. چون ایشان این ایده را به من داده بود و داریوش فرهنگ صد و بیست هزارتومان به من داده بود، قبل از اینکه فیلمنامه را من شروع کنم. من معمولا بدون قرارداد کار نمی کنم و من گفتم اول به من پول بده تا بنشینم کار کنم. دوباره داریوش فرهنگ آمد گفت که این را کار کنیم و من گفتم به شرطی که با آنها کار نکنی. گفت آنها خوب هستند و به موقع پول می‌دهند و تا الان با هیچ تهیه کننده ای کار نکردم. ، کم می دهند ولی به موقع می دهند. من گفتم باشد ولی من با آنها طرف نمی شوم گفت "من پول شما را خودم می دهم، با دو تومان راضی شو. گفتم باشد و قرارداد را امضا کردم. چند وقت بعد زنگ زد وگفت که من یک صد و بیست تومان قبلا به تو داده بودم آن صدو بیست تومان را باید به من بدهی گفتم باشد و آمد و گرفت و فیلم را ساخت.

*چون فیلم‌ها در دسترس نبود، دوبله و ترجمه نبود، خیلی‌ها متوجه نمی‌شدند یا کسی اصلا آنطور فیلم‌ها را نگاه نمی‌کرد که رز زرد یک نسخه معروف خارجی دارد.

بله و بیشترین فروش را هم در آن سال داشت. بعد من با این برخوردی که این تهیه کننده با من کرده بود کلا از سینما بدم آمد. این طرز برخورد با نویسنده نیست. من می‌گویم نویسنده کسی است که سفره را پهن می‌کند. اگر نویسنده این سفره را پهن نکند کارگردان چه چیزی را می خواهد بسازد.

*تهیه کننده های تلویزیون با این احترام با شما برخورد می کنند

حداقل با تهیه کننده هایی که من کار کردم بلا استثناء همه آنها البته این را هم بگویم که من برای هر کسی در جایگاه خودش احترامشان را نگه داشتم اصلا کار ما کار نمایش سینما و تلویزیون یک کار جمعی است.

*با توجه به سبک کار و نگارش شاید اگر با تهیه‌کننده‌ای مثل منوچهر محمدی (در آن مقطع زمانی نه الان) یا سید جمال ساداتیان، برخورد می داشتید، مسیر حرفه‌ای شما تغییر می‌کرد.

قطعا، شاید مسیر من به گونه ای دیگر می‌شد و اتفاق دیگری می‌افتاد. مثلا چند سال من کار نکردم. تهیه کننده دیگری از سینما با من تماس گرفت و گفت که می خواهیم برای ما یک کاری بنویسی گفتم باشد و رفتم آنجا یک فیلم به من داد و گفت این را آداپته کن. گفتم خوب است و می شود آداپته کرد. گفت: می خواهیم دقیقا این نقش را می‌خواهیم رضا عطاران بازی کند  و این نقش را جواد رضویان بازی کند، فلان نقش را هم بهنوش بختیاری. یک نقش هم برای علی صادقی بگذار. دفترش ما را دعوت کرد یک فروشگاه صوتی تصویری پخش ماشین داشت  و گفتیم از روی ناچاری در اوج ممنوع الکاری نادانسته گفتیم که در تلویزیون کار تصویب نمی‌شود بیاییم در سینما کار کنیم و طرح را نوشتم.

*گفتم شرمنده من اصلا بالاسر مرده گیتار نمی زنم

*اسم تهیه کننده و کارگردان را می‌گویید؟

یادم نیست ولی می‌دانم یک وزیری داشت. چندتا فیلم پر فروش هم قبلا ساخته بود کارگردان هم قرار بود آقای قدرت الله صلح میرزایی باشد. گفت که جواد نشسته در بیمارستان و گیتار هم خودش درست کرده با یک حلبی که یک چوبی به آن می بندند دارد آواز می‌خواند و همه دارند دست می‌زنند و پدرش هم مرده. گفتم شرمنده من اصلا بالاسر مرده گیتار نمی زنم و منتفی شد. یک میلیون هم پیش پرداخت گرفته بودم و پس دادم. من نرفتم سینما برای اینکه با تهیه کننده هایی که اینطوری هستند من نمی توانم کار کنم.

*راجع به آثار آیتمی که نوشتید کمی صحبت کنیم مثلا قطار ابدی.

من آن موقع خیلی خیلی نگران بودم برای اینکه اعتقاد داشتم تهیه‌کننده هایی که مثلا تولدی دیگر، نوعی دیگر، همسران، خانه سبز و سریال‌های این مدلی را می‌سازنند، نباید سریال آیتمی بسازنند.  من از اول هم با این آیتم مشکل داشتم و می گفتم آن کار قطار ابدی یک کار آیتمی است و خیلی موافق آن نبودم. اما آقای بیرنگ اصرار کرد و نزدیک شش ماه نوشتن قطار ابدی طول کشید.

*مدلی بود که مهران مدیری به تلویزیون تحمیل کرده بود.

بله مهران مدیری از خیلی قبل تر این مد را  آورده بود. چون گروه (سازندگان قطار ابدی) سیب خنده را هم کار کرده بودند. من در سیب خنده هم بودم، ولی گفتم اسم من را نیاورید، چون من کلا با آیتم مشکل دارم. آیتم خیلی با سلیقه من جور نیست، آنرا نمایش نمی‌دانم. بیشتر جوک و فان است. نام «قطار ابدی» بعدا انتخاب شد، قبلا «یک شب اینجا و یک شب آنجا» بود و به چند اسم دیگر تغییر نام داد.  آقای «مهران رسام» هم متخصص در انتخاب نام بود.

 خیلی از این سریال‌هایی که من کار کردم اسم‌هایش را آقای مهران رسام انتخاب کرده، از «دنیای شیرین» تا «دنیای شیرین دریا». نام مجموعه‌های تولدی دیگر، قطار ابدی هم به پیشنهاد او بود. شش هفت ماه طول کشید و نویسنده‌های خیلی زیادی آمدند تست دادند و نوشتند و جلسه می گذاشتیم. جلسات شش ساعته می‌گذاشتیم با آقای بیرنگ که این فرمت و شکل در بیاید، آخر در نمی آمد. آخر سر من یک قسمت نوشتم همه خندیدند و خوششان آمد. آقای بیرنگ گفتند که شکل و فرمش خوب است اما محتوی آن خیلی بد است. یعنی چه که یک سربازی می‌خواهد از سربازی فرار کند، ما می‌خواهیم در این مملکت زندگی کنیم باید تشویق کنیم و افتخار کند که برود و زیر پرچم مملکتش خدمت کند. تو داری راه های فرار از خدمت سربازی را یاد می‌دهی و آنقدر این نوع نگاهم به خودم برخورد که همان‌جا متن را پاره کردم و ریختم در سطل آشغال. آقای بیرنگ هم خیلی ناراحت شد و گفت خیلی کار بدی کردی. گفتم من با این کار فکر خودم را پاره کردم و پذیرفتم که حق با شماست، تلویزیون جای یاد دادن چیزهای خوب است، جای تهیج کردن مردم به ارزش‌هاست. گفت روی همین فرم یک ماجرای دیگر بنویس و من یک قسمت نوشتم و بالاخره بعد از شش الی هفت ماه تصویب شد و گفتند این فرم و شکلی که دارد خوب است و بقیه بچه ها هم موظف شدند که بنویسند.

 آقای سروش صحت، آقای بهمن معتمدیان هم بود، حتی فکر می‌کنم پوپک هم آمد و بچه های تئاتری مثل آقای کوروش نریمانی که  از بچه های دانشکده خودمان آمدند. آقای محمد یعقوبی که الان یکی از غول های تئاتری است و آن موقع هم خیلی خوب تئاتر کار می کرد، ایشان هم آمدند. اما با نگاه و نوع نگاه آقای بیرنگ به سریال خیلی نتوانستند هماهنگ بشوند. خانم شیما بحرینی هم بود. آنها خیلی تئاتری نگاه می‌کردند و ما تلویزیونی داشتیم نگاه می‌کردیم. به هر حال بچه‌ها شروع کردند به نوشتن. یک بار آقای بیرنگ گفت من خسته شدم و بریدم، چون من سه قسمت نوشته بودم و اوکی شده بود. آقای بیرنگ گفتند شما متن‌ها را بخوان و هر کدام را که تصویب کردی کار بشود و شدیم ناظر نویسندگان و فیلمنامه آماده شد و آنجا خیلی از دست من دلخور شدند. آقای سروش صحت از دست من خیلی دلخور شد چون متن هایی که می‌نوشت خیلی با سلیقه من جور در نمی آمد چون من هم سلیقه ای برخورد می کردم. رفتند به آقای بیرنگ اعتراض کردند که اگر خودسیانی بخواهد بخواند ما نمی نویسیم. حداقل متن های ما را خودت بخوان و آقای بیرنگ هم گفتند اشکالی ندارد. گفت: علی ناراحت نمی شوی؟ گفتم: نه یک باری از دوش من برداشته می‌شود. قرار شد متن آقای سروش صحت و آقای معتمدیان را بدهند آقای بیرنگ بخواند، البته چیزی که من بگویم شاید سروش ناراحت شود اما یک توافقی آقای بیرنگ با ما کرده بود که این متن‌ها را برای من بیاورند، منتهی برای همه من در همان صفحه اول نظرم را می‌دادم، اما برای آقای سروش صحت و بهمن معتمدیان را روی کاغذ جداگانه می نوشتم و بعد آقای بیرنگ آن را رو نویسی می‌کرد و امضا می کرد که دل آنها هم نشکند و آنجا هم شرطم این بود که اسم من نوشته نشود.

*در مورد مجید دلبندم.

در طراحی ابتدایی آن بودیم و بعد هم یک جایی به بن بست خورده بود من چند قسمت نوشتم.

*چرا وضعیت سریال های تلویزیون نازل شده. چون با تمام هیاهوی پایتخت، سریال هیئت مدیره از تمام سریال‌های نوروزی  یک سرو گردن بالاتر است.

همه چیز در ید بیضای مدیران است یعنی سازمان و مدیران سازمان هستند که تعیین می کنند چه سریالی ساخته بشود، با چه شرایطی و چگونه ساخته شود. تهیه کننده، کارگردان یا نویسنده پنجاه تا طرح ارائه کرده است. پنج سال رفته و ناگهان پس از پنج سال کارش تصویب نمی‌شود، یا کارش را نمی‌پسندند یا دوست ندارند، در نهایت به اینجا می‌رسد که شما چه دوست دارید و سفارش از بالا می آید به جای اینکه از پایین باشد.

به جای اینکه من طرح بدهم. به من طرح سفارش داده می شود. منتهی من یک کاری کردم نشستم و طرح نوشتم مثلا برای کودک و نوجوان. ده تا طرح نوشتم اگر کسی گفت طرح برای کودک و نوجوان بگویم این هست، این هست، برای خانواده این هست و این هست. برای مشکلات شهری این است، برای مشکلات خانواده فلان طرح. نشستم و طراحی کردم اما وقتی می رود سازمان یکسری نظرات می آید که تعدیل می‌کند و تغییر می‌دهد.

*سیکل پذیرش فیلمنامه در سازمان معیوب ترین سیکل تولید است؟

برعکس و وارونه است. به جای اینکه شما سفارش بدهی آنها سفارش می‌دهند؛ ما که سفارش نمی‌دهیم. ما می‌توانیم پیشنهاد بدهیم. به عنوان نویسنده اگر بتوانیم خودمان را هنرمند بدانیم، من به عنوان یک هنرمند دارم جامعه ام را می‌بینم و احساس می‌کنم که مثلا یک سال دیگر معضل و مشکل جامعه ما این است. این را از الان باید برنامه ریزی کنیم راجع به آن سریال بسازیم. یا مثلا مشکل کودک و نوجوان ما این است که فردایش را نمی‌داند. با دلهره دارد بزرگ می شود و با ناامیدی بزرگ می شود با بی هویتی و ترس دارد بزرگ می شود. یک‌هو از آن طرف می آید برای اینکه فلان مشکل را بسازیم. مثلا یک طرحی را برای عید بنویسیم و برای عید هم مشخص است که باید کمدی باشد برای ماه رمضان هم همین طور پیشنهادات از بالا به پایین است نه از پایین به بالا.

*چون برای شما مسائل مالی مهم است. هیئت مدیره را در اواسط راه رها کردید و گفتید تا پول ندهید من کار نمی‌کنم.

اصلا و تحت هیچ شرایطی هیچ وقت به خاطر مسائل مالی کسی را تهدید نکردم.

پس ماجرای این  شایعاتی که می‌گویند کار را تعطیل کردید چیست؟

چه کسی می‌گوید من کار را تعطیل کردم. شاید باروتان نشود من پول سه قسمت از این فیلمنامه را گرفتم و بقیه اش را نگرفتم هنوز اما به تهیه کننده ام اعتماد دارد و به سازمانی که دارم در آن کار می‌کنم هم اعتماد دارم. برای اینکه مدیر گروهش هم دانشگاهی من بوده می‌دانم که شرایط شرایط بدی است که نمی تواند به من پرداخت کنند. پول تلویزیون این طوری است که دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد. عملا من بیست و پنج میلیون تومان از این فیلمنامه گرفتم و سی و چهار قسمت به من نقدا دادند و دو سه قسمت هم بابت عید نوشتیم و گفتند که نمی رسیم کار کنیم و گذاشتند کنار و آنها را هم اگر حساب کنیم. من چهل قسمت فیلمنامه دادم و پول سه قسمت را گرفتم. من قبل از اینکه بیایم اینجا، با تهیه کننده حرف زدم و گفتم من دارم می روم فلانجا. گفت قرار بوده من و آقای میری هم آنجا باشیم. فقط من به او گفتم که فکر می کنی که مهران پول می رسد در این هفته من بیست میلیون کم آوردم. گفت دعا کن اگر بدهند که می دهیم. بازیگرها این کار را می کنند ولی من نویسنده هیچ وقت در این جایگاه خودم را قرار نمی دهم، برای اینکه همیشه به همه شاگردانم می گویم، نویسنده دستمزدش را زمان نوشتن دارد می گیرد.

*تا حالا کریم خودسیانی را لانسه کردید؟

به هیچ عنوان.

*چون خیلی‌ها در سازمان این شایعه را راه انداختند که کریم خودسیانی به واسطه عموی خود در حوزه فیلمنامه فعالیت می‌کند.

به هیچ عنوان. مشورت می‌کند و از من سوال می‌کند، طرح می آورد و با هم صحبت می‌کنیم و من این کار را برای هر کسی دیگری من اعتقاد دارم هر کاری از دست من بر بیاید مثلا فیلمنامه برای من می فرستند می گویند بخوان و نظر بده چون می گویم اگر سینمایی باشد پنج میلیارد ده میلیارد می خواهد هزینه بشود حداقل یک سوراخ کمتر داشته باشد درست است که چیزی به من نمی رسد اما حداقلش این است که یک حفره کمتر داشته باشد مخاطب آن خانواده من هستند دوستان من هستند شاگردان من هستند

من دوست دارم گفت و گو را در اوج تمام کنم از شما هم تشکر می کنم اگر صحبتی دارید بفرمایید.

من فکر کردم هنوز شروع نشده حرفی که نداریم اما متاسفانه جامعه ما این شکلی شده همه داریم در راه پله ها زندگی می کنیم هیچ کسی در جایگاه خودش نرفته بنشیند یعنی کسی که الان شهردار است هیچ وقت فکر نمی کرد که می خواهد شهردار بشود و فکر می کند که شهرداری یک پله است که بعدش باید برود یک پله بالاتر کسی که فیلمنامه نویس است فکر می کند که یک پله است که باید بشود کارگردان کما اینکه من کارگردانی و تهیه کنندگی هم کردم اما فیلمنامه نویسی را همیشه دارم کار می کنم یک اتفاق بدی که الان افتاده این است که هیچ کسی شغلش را با علاقه انتخاب نکرده هیچ کسی هدفمند نیامده من بعید می دانم کسی رویای بچگی اش این بوده باشد که مثلا شهردار تهران بشود یا مثلا خلبان بشود و الان خلبان شده باشد شغل ها آدمها را انتخاب می کنند آدمها شغل ها را انتخاب نمی کنند و چون جایگاه ها را خودمان انتخاب نمی کنیم دوستشان نداریم و چون دوستشان نداریم بنابراین با دل و جان کار نمی کنیم و اهمیتی برایمان ندارد و به فکر این هستیم که از زیر آن در برویم اگر بچه هایمان را طوری بار بیاوریم که چیزی را که دوست دارند به دست بیاورند نه چیزی را که بعدا به دست می آورند مجبور باشند دوستش داشته باشند.

*تسنیم

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.