جمعه ۱۵ دی ۱۳۹۶ - ۱۹:۰۷

یادداشتی بر فیلم «وقتی برگشتم» ساخته‎ی وحید موسائیان

«وقتی برگشتم»؛ فیلمی برای خودم!

فیلم سینمایی وقتی برگشتم

سینماپرس: وقتی برگشتم داستان بهرام، نویسنده­‌ای کودفروش (!) است که به رغم تلاطمات جدی در زندگی، و غم و اندوه درونی، ظاهری سرزنده و شاد دارد. او فیلم­بازی کتاب­خوان و نویسنده­‌ای با مخاطبان خاص خود است که آن­چنان در کتاب­‌ها و فیلم­‌های مورد علاقه­‌ی خود غرق شده که مناسبات خانوادگی وی تحت تاثیر قرار گرفته است.

به گزارش سینماپرس، وقتی برگشتم داستان بهرام، نویسنده­‌ای کودفروش (!) است که به رغم تلاطمات جدی در زندگی، و غم و اندوه درونی، ظاهری سرزنده و شاد دارد. او فیلم­بازی کتاب­خوان و نویسنده­‌ای با مخاطبان خاص خود است که آن­چنان در کتاب­‌ها و فیلم­‌های مورد علاقه­‌ی خود غرق شده که مناسبات خانوادگی وی تحت تاثیر قرار گرفته است. او همراه مادر و خاله­‌ی پیرش، فرنگ و قشنگ، زندگی می­کند. همسر هنرمندش از او جدا شده و به دوبی رفته است. پسرخاله او، فرهاد، دندان­پزشک است و بیش از اندازه به زن­‌های جوان توجه دارد، هم همراه آن­ها زندگی می­‌کند. همسر فرهاد او را تقریبا ترک کرده و برای تحصیلات به پاریس رفته و آنجا مورد توجه یکی از اساتید خود است. این که از واژه تقریبا استفاده می­‌کنم به این خاطر است که بخشی از گره‌های روایی اصلی فیلم همین روابط نامشخص و نسبت افراد با یکدیگر است.

بهرام با وجود این که نسبت به هم نسلان خود خیلی جوان و روشنفکر به نظر می­‌رسد، اما باز متهم به نفهمیدن دختر جوان خود است. دختری که ما خیلی نمی­‌توانیم او را درک کنیم. او هر از چند گاهی با حالتی ثابت وارد تصویر می­‌شود، چرخی می­‌زند و دوباره محو می­‌گردد. همسر سابق بهرام نیز همین گونه است. در واقع این خانواده و اصطکاک‌­های بین آن­ها اصلا قابل درک نیستند. هر سه آدم­­‌هایی هستند که در نظر اطرافیان دوست­ داشتنی و خوب هستند اما در در ازتباط با یکدیگر دچار مشکل هستند. در مقابل نقش محوری فرنگ و در کنار او شخصیت غرغرو و مهربان فرنگ کاملا آشنا هستند. همان طور که مشکلات فرهاد و زنش هم قابل باور است. در واقع فیلمساز در دولبه‌ی استفاده­ از حداکثر کلیشه در شخصیت­‌پردازی و خلق شخصیت­‌هایی نو که البته گنگ هم از آب در آمده­‌اند در حال الاکلنگ بازی است.

فیلم مرتب به بیرون از خود ارجاع می‎دهد و از این راه ماهیت خود را می‎سازد. اگر فیلم اشاره به مرگ دارد، به این دلیل است که «اینگمار برگمان» آن را موضوع آثار خود قرار داده بوده است. فیلمساز در جایی به طور مبسوط و با روخوانی از مانیفست مکتوب خود مخاطب را شیرفهم می‎کند که تحت تاثیر فیلم­های برگمان است. در درجه بعدی «وودی آلن» قرار دارد که شاید اگر قرار به انتخاب بین او و برگمان باشد، فیلم بیشتر به برخی آثار کم­ فروغ آلن شباهت دارد. در مورد ارجاعات به ادبیات مکتوب که اوضاع از این هم اسف‎بارتر است و تنها به نام بردن از کتب و نویسندگان مورد علاقه‏‌اش در داخل پرانتز‎های ذهنی پرداخته است. وقتی برگشتم بیشتر به یک گفتگوی کافه‎ای از نوع نازلش شبیه است که گوینده‎ی جمع، از اشخاص و آثار گوناگون نام می‎برد و بقیه هم وظیفه دارند سر تکان دهند.

البته خود فیلم اصرار دارد مخاطبش خاص است. «برای خودم می‌نویسم و برای آدم‎هایی مثل خودم» به نوعی فراری رو به جلو دارد که بتواند منتقدان خود را خلع قلم کند. فیلمساز نوعی وسواس فکری دارد که می­‌خواهد پاسخ همه را بدهد. گویی بیش از آن که نگران خود فیلم باشد، نگران حرف­‌هایی است که ممکن است درباره آن زده شود. این وسواس فکری را کاملا در پرداخت داستانی و به خصوص دیالوگ­‌ها می­‌توان کاملا حس کرد. جایی که شخصیت­‌ها به در پاره‌ای موارد کاملا یک شکل شده و گویی کلمات نه از نقش­ آن­ها در قصه که بی­‌واسطه از دهان فیلمساز خارج می­‌شود.

فیلمساز در چند سکانس، شاید برای اندکی تزدیک شدن به مخاطب، دیوار چهارم را می‏‌شکند. جایی در سینما، فرنگ می‎پرسد چرا این خانم الان که عقد کرده‎اند هم جلوی همسرش روسری سر دارد؟ فرهاد پاسخ می‎دهد «تو چرا در خانه روسری بر سر داری؟ … چون تمام این‎ها یک فیلم است. » او از یک سو استفاده از محرمیت کاملا تصنعی است چون جای دیگر که فرهاد به دخترش (که نیمی از فیلم مشخص نیست تلفظ صحیح نام او چیست) به خاطر نوع رابطه‎ی جدیدش اعتراض می‎کند حاضر نیست از لفظ عقد استفاده کند و تنها می‎گوید عین آدم، مثل بقیه! اما مسئله ما در اینجا بازی کلامی فیلمساز با شرعیات نیست. بلکه ساختار نامتجانس و ناهمگن اثر وی است که از یک سو سعی دارد در بستری پست مدرن سنت و مدرنیته را در هم ضرب کند و از سوی دیگر در اولیات یک اثر سینمایی استاندارد دچار تزلزل و مشکل است. کلیشه‎های پرتعداد و کاراکتر‎های پرتکلف فیلم مانع از نزدیکی مخاطب به فیلم می‎شود. به عنوان نمونه فرا در تمامی شرایط، روز و شب، باران و آفتاب، غم و شادی، تصویری سه رخ از چهره‎اش گرفته شده که گریمی سنگین و پر رنگ و لعاب دارد. شاید فیلمساز آن قدر آن قدر از بازی­‌های فرمی خودش لذت برده که ساده‌­ترین جزئیات بازیگردانی و شخصیت­‌پردازی در نظرش حقیر آمده است. در واقع اگر فیلمساز از یک سمت ترکی به دیوار چهارم انداخته از سمت دیگر آن را حصارکشی کرده است.

* محمد احمدخانلو

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.