چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۶ - ۱۱:۴۱

تجربه ای چهل ساله از لیبرالیزاسیون دولتی (۱۰)

لژیون های هالیوود در مواجهه با ملائکه الهی/ از نگاه جنسی و مادی تا شیطان انگاری

تجربه ای چهل ساله از لیبرالیزاسیون دولتی (10)

سینماپرس: م. شاه حسینی/ غرب در فرازهایی از تاریخ مواجهه ی خود با رویکرد خدامحور سعی نمود تا به منظور زدودن ساحت قدسی و ملکوتی فرشتگان و ملائکه، وجاهتی جِنسی به ایشان ببخشد و پای او را به رختخواب های متداول در فیلم های هالیوودی بکشاند. نظام تمدنی غرب شان وجودی فرشتگان و ملائکه را نادیده انگاشته و وظایف و تکالیف مختص به این مخلوقات الهی را یا به طور کلی رَد می نماید و یا آنکه با زشتی و پلیدی بسیاری همراه می سازد.

همان گونه که نخست در مطلبی باعنوان ماجرای زایش لیبرالیسم و سورپرایز قرن بیستم به استحضار رسید، لیبرالیسم (Liberalism) روشی است که مبتنی بر آن، فرد در انجام امور خود از آزادی مطلق برخوردار بوده و با اعتقاد کامل نسبت به مباح بودن تمامی امور و شئون زندگی، رویکرد خود را مبتنی بر اباحه  گری تنظیم می نماید و در این مسیر هیچ امر و نهی را در زندگی برنمی تابد و هیچ واجب و حرامی را مشروع نمی انگارد، موضوعی که در برون ریز خود با اصول و مقدمات فکری ویژه و مبانی شاخصی شناخته می شود که شاید اصلی ترین و مهم ترین آن را بتوان فردگرایی (Individualism) و اصالت بخشیدن به فرد دانست، موضوعی که طی مطلبی با عنوان ترویج فردگرایی در نظام لیبرالیسم با سوپراستارهای هالیوودی، سعی شد تا برخی از جوانب این تفکر معین گردیده و مشخص شود که مبتنی بر نظریه فردگرایی، فعل و انفعال‌هایی که میان انسان‌ها صورت می‌گیرد، از ماهیتی واقعی برخوردار نبوده و شکل گیری جوامع و اجتماعات انسانی، مرکب واقعی محسوب نمی شود. سپس طی مطلبی دیگر با عنوان فردگرایی اخلاقی در عصر کازابلانکا، مختصری به شرح کارکرد اصلی اصالت فرد در تقابل با ارزش های اجتماعی و حذف دین از بستر جامعه پرداخته و نحوه ی خلاصی فردگرایان از انحطاط مطلق اجتماعی، با طرح موضوع فردگرایی اخلاقی (Moral Individualism) و همبستگی ارگانیکی (Organic Solidarity) مورد بررسی و ارزیابی قرار گرفت و تا حدودی معین گردید که در تفکر لیبرال، چگونه فرد بر مسندی طاغوتی نشسته و ادعای خدایی می نماید و منفعت خویش را بر مصلحت وحیانی جامعه بشری رجحان  می بخشد. پس از آن بود که در مطلبی با عنوان امانیسم یا تئیسم؛ مساله این است! به خاستگاه زایش فردگرایی در نظامات لیبرال پرداخته شد و ضمن معرفی تفکر بشر محور (Humanism) به عنوان بُن مایه ی اساسی تمامی مکاتب و نظامات اجتماعی غرب که در صورت کلی خود مجموع نظامات جمع گرای سوسیالیستی و همچنین نظامات فردگرای لیبرال را دربرمی گیرد، چنین بیان گردید که در تفکر اُمانیستی، انسان محور تمامی ارزش‌های مطرح در عالم قرار گرفته و مبتنی بر این نگرش، تنها اراده و خواست بَشریت است که در جهان از اصالت برخوردار می باشد، امری که موجب می شود تا تفکر بشر محور در تقابل مستقیم و عینی با تفکر خدا محور (Theism) درآید و انسان را به برهوتی ظلمانی بکشاند. سپس در مطلبی با عنوان هالیوود و حقنه ی شَک در باورهای خدامحور، به حربه ی نظام تمدنی غرب برای مشروعیت بخشیدن به تفکر بشر محور در تقابل با رویکرد خدا محور اشاره شد و بیان گردید که متفکران الحادی غرب، چگونه اقدام به حذف باورهای قلبی که به عنوان متعلقات ایمان در تفکر خدا مَدار و بر بستر ادیان متفاوت موضوعیت داشت، تقابل جدی رویکرد بَشر محور با تفکر خدا محور را عیان ساخت و به انکار وجود هر موجود مجردی در عالم مبادرت نمود. سپس در مطلبی با عنوان هالیوود و تزریق معنویت مُدرن بر بستر تفکر اُمانیسم، به بررسی جنبه های مواجهه ی نظام لیبرالیسم با اصلی ترین و مهم ترین عرصه ی تمایز میان تفکر خدا محور و تفکر بشر محور در موضوعی با عنوان ایمان به وجود عالم غیب پرداخته شد و پس از آن در مطلبی با عنوان سینمای غرب و چالشی با عنوان مرگ، به بررسی جنبه های مواجهه ی نظام تمدنی غرب در عرصه ای دیگر از تمایزات آشکار میان تفکر خدا محور و تفکر بشر محور در موضوعی با عنوان ایمان به آخرت پرداخته شد و نوع مواجهه ی تفکر اُمانیستی با موضوع فراگیر و عمومی مرگ (Death) مورد بررسی قرار گرفت و سپس در مطلبی با عنوان سه فرمان هالیوود برای تحقق آخرین وسوسه انسان خداباور، به موضوع ایمان به وجود انبیای الهی ورود پیدا نموده و به بررسی جنبه های مختلف این باور ایمانی به عنوان تلفیقی از عوالم هستی و بستری از برای تلاقی میان عالم غیب و عالم مشهودات پرداخته شد و ماهیت آن به عنوان باوری که در میان تمامی تفکرات مختلف خدا محور (Theism) از وجاهتی مطلق برخوردار می باشد، مرور گردید و جنبه های مختلف آن به عنوان عرصه  تقابلی دیگری که تمایزات میان تفکر خدا محور و تفکر بشر محور را رقم می زند، مشخص گردید و سپس در مطلبی با عنوان مهاجمان صندوق گمشده و تقابل با کتاب الهی، سعی شد تا به موضوع ایمان به وجود کتاب الهی به عنوان یکی دیگر از متعلقات ایمانی و اصول مطرح در تفکر خدا محور پرداخته شود و مواجهه ی غرب با این متعلق ایمانی مورد بررسی قرار گرفت تا در ادامه به موضع نظام لیبرالیسم در باب ایمان به وجود ملائکه الهی وارد شویم و مواجهه ی نظام تمدنی غرب با تفکر خدامحور را مبتنی بر تفکر اُمانیستی در این عرصه، مرور نموده و ارزیابی نماییم.




۵. ایمان به وجود ملائکه الهی

ایمان به وجود ملائکه الهی در بَردارنده ی باوری است که نه تنها محوریت بَشر در عالم هستی را با تضاد مواجه می سازد، بلکه سبب می شود تا حضور انسان در کنار موجوداتی دیگر تعریف و به عنوان یکی از مخلوقات الهی و در قالب های شش گانه ی نَباتات، جَمادات، حیوانات، انسان ها، مَلائکه و جِنیان جایابی و بر محور حضور خالق قادر متعال معرفی گردد و از این جهت است که ایمان به وجود ملائکه الهی را می بایست از جمله باورهایی دانست که ماهیت و کیان نظام تمدنی غرب را با چالش دیگری مواجه ساخته و سبب می شود تا نگرش اُمانیستی (Humanism) را که تنها بر اصالت اراده و خواست بَشریت تمرکز دارد، دچار بحران هویتی سازد.



بر این اساس فرشتگان و ملائکه از جمله موجودات نامرئی و غیر مادی در عالم هستی می باشند که در میان عموم تفکرات خدا محور (Theism) از جایگاهی رفیع برخوردار بوده و ایمان به وجود ایشان، عرصه ای دیگر از تقابلات و تمایزات میان تفکر خدا محور و تفکر بَشر محور را رقم می زند؛ موجوداتی آفریده شده توسط خداوند متعال که بخشی از عالم هستی را شکل می دهند و در آسمان ها سکونت دارند و داناترین خَلق در شناخت خدا و عامل‌ترین خلق در اجرای فرامین خدا و در عین حال ترسنده‌ترین خلق نسبت به نافرمانی از دستورات الهی شناخته می شوند؛ موجوداتی که در ایشان نه سُستی و خستگی بدن موضوعیت دارد و نه غفلت و سهو عقول و...؛ موجوداتی با کرامت که نحوه ی خلق و تکثیر ایشان مشابه دیگر مخلوقات نبوده و به هیچ عنوان همانند انسان در رحم مادران پروش پیدا نمی کنند و خداند سبحان ایشان را به نوعی دیگر ایجاد کرده و در جوار خود منزلت داده و از برای ابلاغ وحی و فرامین خود به سایر موجودات امین ساخته است و در این مسیر جمیع آفات بَشری را از ایشان دور ساخته و از بلایای مادی و دنیوی محفوظ شان فرموده است.


اهمیت ایمان به وجود ملائکه الهی و کارگرد ویژه ی فرشتگان و ملائکه به نحوی عظیم و مهم است که علی ابن ابیطالب علیه السلام به عنوان نخستین تبیین کننده طریقت اسلامی بر بستر کُتب آسمانی و صُحف انبای الهی و شریعت کامل شده ی انبیای مسلمان و به عنوان وصی آخرین پیامبر مسلمان؛ سعی می کند تا در خطابه ای مشخص (خطبه ۹۱    نهج البلاغه)، به تشریح نحوه ی خلقت و معرفی اقسام و ویژگی های ایشان بپردازند و بخشی از توانایی ها و وظایف ایشان در عالم هستی را متذکر شوند.


البته باید توجه داشت که ایمان به وجود ملائکه الهی را می بایست از جمله باورهایی دانست که صرف نظر از ماهیت مختص به خود، در بردارنده ی جنبه های مختلف ایمانی نیز می باشد؛ به نحوی که ماهیت باورمندی به وجود ملائکه در کُنه وجودی خود ایمان به وجود عالم غیب را موضوعیت بخشیده و به خودی خود، نمودی عینی از برای تخصیص و تعریف عالم هستی به دو بخش عالم غیب و عالم شهود و شهادت محسوب شده و در عین حال ایمان به آخرت را وجاهتی ویژه  می بخشد.



همچنین ایمان به وجود ملائکه الهی را می توان باوری در امتداد شخصیت رسالتی انبیای الهی و در راستای تعمیق ایمان به وجود انبیای الهی تعریف نمود؛ باوری که به سبب کار ویژه برخی از فرشتگان و ملائکه در توزیع فرامین و ابلاغ اوامر الهی به پیامبران موضوعیت یافته و از منظری شان قدسی پیامبران الهی را هویدا می سازد و ارتباط ایشان با عوالم هستی را صورتی حقیقی می بخشد و از منظری دیگر خود ایشان به عنوان رسولان الهی از شانی واسطه ای در تشکیل ایمان به وجود کتاب الهی نقشی کلیدی ایفا می نماید؛ باوری که در کُنه خود موید شانی واسطه ای از برای فرشتگان و ملائکه الهی در مسیر ابلاغ کُتب آسمانی و صُحف انبیای الهی به عنوان مجموعه ای مکتوب و اِملایی غیر بَشری بوده و از این جهت ایمان به وجود ملائکه الهی به نوعی باورمندی نسبت به سازوکار تدوین کُتب آسمانی را به عنوان اسنادی راهبردی و غیر بَشری، که از سوی خداوند متعال و برای هدایت و راهنمای بَشر به سوی سعادت و تکامل معنوی تدوین گردیده است، معین می سازد.


با این همه آنچه که ایمان به وجود ملائکه الهی را از سایر باورهای متمایز و شانی ویژه در مصاف با نگرش اُمانیستی (Humanism) می بخشد، حضور این باور به عنوان نقض کننده ی احاطه ی مطلق بَشر بر پیکره ی هستی و قرارگرفتن او به عنوان محور عالم هستی می باشد؛ موضوعی که اسباب حقد و کینه ی نظام تمدنی غرب در طول تاریخ را فراهم ساخته و عرصه ی فرهنگ و هنر غرب را به کارزاری از برای بُروز این درگیری مبدل ساخته است.



نخستین مواجهه ی غرب با موضوع فرشتگان و ملائکه را می بایست در اتخاذ رویکرد التقاطی ایشان جستجو نمود؛ رویکردی که مبتنی بر آن تمایزات میان مَلائکه و جِنیان نادیده انگاشته شده و ماهیت وجودی این دو در قالبی واحد و با عنوان آنجل (Angel) جعل گردیده و به صورت تصویری مشابه و مترداف، از برای مخاطبان ترسیم می گردد؛ تصویرسازی ویژه ای که با صرف نظر از وجود جنیان به عنوان موجوداتی اسرارآمیز، که همانند انسان دارای شعور، اختیار و تکلیف می باشند و... سعی می کند تا آستان معصوم و بَری از گناه فرشتگان را مخدوش ساخته و ضمن دسته بندی شیاطین (Satan) در دایره وجودی آنجل (Angel)، ساحت قدسی ملائکه را با ابهامی جدی مواجه سازد.



شاید بتوان از جمله نخستین آثاری که به صراحت شیطان را در قالب متداول فرشتگان و ملائکه تصویر می‌نماید، به نقاشی معروف آخرین وسوسه مسیح (Temptation of Christ) اشاره کرد؛ پرتره ای که در سال ۱۸۵۴ میلادی توسط آری شِفر (Ary Scheffer) به عنوان یکی از نقاشان رمانتیسم (Romanticism) کشیده شد و پرتریست معروف آن با نشان لژیون دونور (Legion of Honour)، تمام تلاش خود را معطوف ارائه ی جنبه‌های احساسی و ملموسی از شیطان در قالبی آنجل (Angel) گونه کرده است.



نیکی کوچک (Little Nicky) عنوان اثری به کارگردانی استون بریل (Steven Brill) است که در سال ۲۰۰۰ میلادی تولید شد؛ فیلمی سینمایی که به صراحت اقدام به ترسیم هم جنسی شیطان و فرشتگان نموده و فرشته ی کوچک اثر، یعنی نیکی (Nicky) را محصول ازدواج پدری شیطان (Satan) و مادری آنجل (Angel) معرفی می نماید.



جزم‌اندیشی (Dogma) نیز یکی دیگر از جمله آثار انبوه تولیدی سینمای هالیوود است که فرشتگان و ملائکه را به صورتی شرور و شیطانی مجسم می سازد؛ اثری که در سال ۱۹۹۹ میلادی تولید گردید و طی آن کوین اسمیت (Kevin Smith) در مقام کارگردان، به معرفی دو فرشته شرور و رانده شده به زمین می پردازد و سعی ایشان برای پیدا نمودن راهی جهت بازگشت به بهشت را در قالبی کُمدی، تصویر سازی می نماید؛ بازگشتی که البته در تقابل با انسان معرفی و رسما اعلام می‌شود که با بازگشت این دو فرشته به بهشت، تمام نسل بَشر از بین خواهد رفت.




همچنین غرب در فرازهایی دیگر از تاریخ مواجهه ی خود سعی نمود تا به منظور زدودن ساحت قدسی و ملکوتی فرشتگان و ملائکه، وجاهتی جِنسی به ایشان ببخشد و این مخلوقات الهی را به صورتی مؤنث، با قابلیت هم آغوشی از برای بَشر مذکر تصویر سازی نماید و یا در بعضی از آثار ایشان را به صورت مذکر و عاشق انسان مونث ترسیم و پای او را به رختخواب های متداول در فیلم های هالیوودی بکشاند.



شهر فرشته‌ها (City of Angels) را می توان از جمله آثار سینمای هالیوود معرفی نمود که به جهت تقابل با ایمان به وجود ملائکه الهی و در راستای زدودن ساحت قدسی و ملکوتی فرشتگان و ملائکه، وجاهتی جِنسی به ایشان بخشیده و سعی می کند تا ملائکه را به صورتی مذکر، با قابلیت هم آغوشی و هم بستری از برای بَشر مونث تصویر سازی نماید؛ اثری که در سال ۱۹۴۶ میلادی توسط برد سیلبرلینگ (Brad Silberling) تولید شد و جوایز سینمایی نسبتا زیادی را از آن خود نمود.



شهر فرشته‌ها (City of Angels) داستان فرشته ای با بازی نیکلاس کیج (Nicolas Cage) است که مآموریت اصلی قبض روح و هدایت ارواح پس از مرگ را عهده دار است و در این مسیر با آدم های مختلف و ماجرای زندگی ایشان آشنا می‌شود تا آنکه عاشق یک بَشر مونث، پزشک زنی با بازی مگ رایان (Meg Ryan)، می شود؛ اثری که مبتنی بر آموزه های اُمانیستی (Humanism) بر محوریت و اصالت بَشر تاکید ورزیده و فرشته ی مقرب در درگاه الهی را به شوق هم بستری با بَشر مونث به زمین می کشاند و تلاش او برای انسان شدن را به تصویر می کشد؛ فرشته ای اُمانیست که عشق بَشری را به تقرب الهی و حضور در پیشگاه خداوند ترجیح می دهد.




همچنین نظام تمدنی غرب به سبب رویکرد تقابلی خود با تفکر خدا محور، شان وجودی فرشتگان و ملائکه را نادیده انگاشته و وظایف و تکالیف مختص به این مخلوقات الهی، از جمله وساطت ایشان در نزول وحی و ابلاغ پیام الهی به پیامبران و رساندن فیض الهی به مخلوقات و تدبیر امور عالم و وساطت در استغفار و شفاعت از برای باورمندان و موحدان و امدادرسانی به ایشان و در مقابل لعن کافران و منکران خدای واحد و ثبت اعمال انسان ها و قبض روح بَشر در هنگام مرگ و... را یا به طور کلی رَد می نماید و یا آنکه با زشتی و پلیدی بسیاری همراه می سازد.


شاید همین تقابلات موجود میان تفکر خدا محور و تفکر بَشر محور است که صنعت سینما را بر آن می دارد که در راستای تعریف نظام تمدنی غرب و بر بستر تقابل خود با موضوع ایمان به وجود ملائکه الهی، سعی نماید تا بخشی از صورت وضعیت حضور فرشتگان و ملائکه در عالم هستی را به گونه ای وحشت زا تفسیر نماید و با ارائه ی تصویری جعلی، همت ویژه خود را بر این معطوف  سازد که این موجودات لطیف و با کرامت را به گونه ای مُضر و وحشت آفرین معرفی سازد و از این جهت است که می توان بخش قابل توجهی از ساخته های تصویری و سینمایی هالیوود، با این موضوع را در ژانر وحشت (Horror genre) تقسیم بندی نمود.




همین رویکرد است که سبب می شود تا در تصورات غربی، عموماً فرشتگان به عنوان بردگان گوش بفرمان خدای خشن و   بی رحم تصویرسازی شده و عموماً به عنوان عمله ی خالق بَشر، از برای سختی  گرفتن به انسان ظهور می یابند؛ عُمالی که تمرکز اصلی خود را معطوف پیشبرد اهداف جاه طلبانه و ایجاد اتوریته (Authority) خالق بَشر ساخته و در راستای قدرت طلبی خداوند، سعی و همت اصلی خود را متمرکز بر سرگردانی هر چه بیشتر بَشر می نمایند.



لژیون (Legion) عنوان دیگر فیلمی هالیوودی است که توسط اسکات استوارت (Scott Stewart) در سال ۲۰۱۰ میلادی تولید گردید؛ فیلمی که به صراحت هرچه تمام، پس از معرفی فرشتگان و ملائکه به عنوان بردگان گوش بفرمان خدای خشن و بی رحم، به طرح موضوع پایان تاریخ پرداخته و اعلام می دارد که قدرت طلبی خداوند سبب شده تا او دیگر امیدی برای بهبودی نسل بَشر نداشته باشد؛ خداوندی که اکنون پشیمان از آفریدن انسان است و سعی می نماید تا خشم خود از آدمیان را همانند بار گذشته که با توفان نوح محقق گردید و به قتل‌عام تمامی انسان‌ها منجر گردید؛ این بار با فرستادن حشرات و قبض روح انسان‌ها برای قتل یکدیگر مدیریت نماید.



لژیون (Legion) سعی می نماید تا در روند سینمایی خود از آموزه های انحرافی برخی تفکرات بظاهر خدا محور (Theism) بهره گرفته و به ترسیم دوگانه ای از فرشتگان و ملائکه خوب و بَد (آپولون (Apollo) و دیونیزوس (Dionysus)) مبادرت  ورزد؛ دوگانه ای که از آموزه های انحرافی یهودیت وام گرفته و تفکر مجعول و موضع تحریفی ایشان در باب دوستی با حضرت میکائیل علیه السلام (به عنوان فرشته ای که دوست و همراه بَشر است و همیشه دستورهای ساده و راحت را می آورد) و دشمنی با حضرت جبرئیل علیه السلام (به عنوان مَلکی که همواره دشمن نسل بَشر بوده و دستورهای مشکلی درباره ی جهاد و جنگ می آورد) را به عرصه سینما می کشاند و ضمن تلفیق آن با آموزه های اُمانیستی (Humanism)، سعی می نماید تا برای مخاطب باورمند و معتقد به وجود ملائکه الهی، ذهنیتی ضد بَشری از ماهیت وجودی فرشتگان و ملائکه ترسیم نماید.



از این جهت است که لژیون (Legion) ضمن تصویرسازی از حضور عمله گونه و فرمانبرداری مطلق فرشتگان و ملائکه در راستای اهداف جاه طلبانه و ایجاد اتوریته (Authority) خالق بَشر؛ به ترسیم فرشته ای لیبرال با نام میکائیل (Michael) مبادرت می ورزد؛ فرشته ای که از قدرت طلبی خداوند منزجر است و هنوز به بشر امید دارد و عشق به نوع بشر هنوز در وجود او نمرده است؛ فرشته ای با باورهای اُمانیستی (Humanism) که تمام تلاش خود را می نماید تا در برابر اتوریته خداوند ایستادگی نماید و بدین منظور هدف خود را معطوف نجات کودکی می سازد که ادامه دهنده ی نَسل بَشر خواهد بود؛ کودکی که قرار است که به دنیا بیاید و تمرکز اثر حول حواشی نجات او از دست فرشته ی دیگری است که همواره دشمن نسل بَشر است؛ فرشته ای به نام جبرئیل (Gabriel) که خواهان اجرای دستور خدا و نابودی این آخرین انسان است.



لژیون (Legion) در سیر روایت خود، اقدام به ترسیم نجات نسل بشر از انقراض پرداخته و میکائیل (Michael) را به عنوان فرشته ای معرفی می سازد که ضمن سرپیچی از فرمان خداوند در اعلان رستاخیز و پذیرش تمام شدن زندگی بَشر؛ به مقابله با پیشبرد اهداف جاه طلبانه خدواند همت می گمارد و در این مسیر با تلاش‌ ویژه خود، سرانجام این نوزاد را به سوی نجات می‌فرستد و مبتنی بر آموزه های اُمانیستی، خداوند را نیز متقاعد می‌سازد که همچنان خوبی در نَسل بَشر وجود دارد و امید به انسان، امری واهی نیست.



البته لژیون (Legion) در فرجام سینمایی خود، ضمن ترسیم اقناع خداوند مبتنی بر باورهای اُمانیستی و تلاش های ویژه میکائیل، بر ایجاد ذهنیت نادم و پشیمان از برای خداوند، به سبب ناامیدی نسبت به بَشر تاکید می ورزد و این تحول عملی خداوند را در تصویرسازی ویژه خود، با ترسیم بخشیده شدن میکائیل و دوباره زنده شدن او محقق می سازد؛ تصویری که مبتنی بر آن، میکائیل (Michael) شکست خورده و کُشته شده در مصاف و نبرد زمینی با جبرئیل (Gabriel)، حیاتی مجدد می یابد و به فرمان خداوندی که دیگر از اقدامات ضد بَشری خود توبه نموده، بار دیگر به مقام و منزلت قبلی خود باز  می گردد.




ادامه دارد...

اخبار مرتبط

نظرات

  • 14 ۱۳۹۶/۰۸/۱۰ - ۱۶:۲۷
    1 0
    خوبه که این سلسه مقاالات پژوهشی ر. جمع بندی کنید و در قالب کتاب الکترونیک منتشر کنید. انتشار اونها می تونه خوب باشه.

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.