پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۰:۴۷

نفوذ فرهنگی (۳)

تماس فرهنگی یا الغای فرهنگ بومی/ از تحقیر هویت ملی، حذف افتخارات و سابقه تاریخی تا ترویج همه جانبه ی فساد و فحشا!

نفوذ فرهنگی (3)

سینماپرس: م.ر.شاه‌حسینی/ اگر چه در دوران استعمار کهن، حضور منفعت طلبانه، سود انگارانه و سوداگرانه ی قدرت ها، عموماً از طریق اعمال خشونت و توسل به زور صورت می گرفت؛ اما با ایجاد فضای استعمار نوین، سلطه گران به روش های نرم و کم تنشی همچون اعزام مبلغان تبشیری، تأسیس اماکن بهداشتی و آموزشی، جذب نخبگان برای تحصیل، گسترش آراء و نظریات فیلسوفان و اندیشمندان و بالاخص ترویج آثار هنرمندان غربی که با حضور صنعت-هنر –رسانه ی سینما، به گونه ای اعجاب انگیز، شیفتگی جوامع را همراه داشت، روی آوردند.

همان طور که پیشتر و در مطالبی که با عناوین آنچه درباره نفوذ نمی دانیم و نفوذ در اساس ملیت یک ملت بیان گردید؛ ماهیت اصلی آنچه که توسط ابرقدرت های امروز جهان در قالب ارتباط فرهنگی (Cultural Communication) و یا تماس فرهنگی (Cultural Contact) ارایه می شود را می توان به نوعی، تئوریزه کردن تهاجم فرهنگی در بستری غیرمستقیم و البته فاجعه بار برای فرهنگ ها و تمدن های مرتبط با خود ارزیابی نمود و در این راستا تفوق و برتری ایالات متحده در استفاده حداکثری از روابط فرهنگی و سامان دهی قالب های چهارده گانه ی انواع تماس بین فرهنگی میان کشورهای دارای پتانسیل سلطه فرهنگی استعماری، همه و همه سبب شده تا به نوعی ویژه تماس هایی که دانشجویان خارجی، تجار، دیپلمات ها، تکنسین ها، نیروهای سازمان ملل، مستشاران نظامی، جهانگردان، مهاجران و ... در کشورهای دیگر رقم می زنند، در منظر کلی و کلان خود، اسباب تنومندی نظام سلطه را در ابعاد مختلف اقتصادی، سیاسی و بالاخص فرهنگی فراهم ساخته و با آوردن تهاجم فرهنگی به سر سفره های مردم، سبک زندگی جوامع را به نحوی چشم گیر متحول سازد.



به عبارت دیگر؛ در دوران پیش از پیدایش استعمارنوین و توجه حداکثری به مداخلات فرهنگی در کشورهای تحت سلطه به منظور بسط قدرت سیاسی و توان اقتصادی از سوی استعمارگران، فرایند انتقال فرهنگی به طور سنتی دنبال می شد؛ اما  با گسترش دامنه استعمارنوین، سلطه گران به تجربه آموختند که چگونه تغییرات مورد نظرشان در فرهنگ بومی جوامع را اعمال کرده و بدون بکارگیری ابزارهای قدرت نظامی و امنیتی خود، تنها با حذف مولفه های کلیدی تمدن های مورد تمرکز، فرهنگ، ارزش ها و هنجارهای مطبوع خویش را در عمق جان سرزمین های اشتغال شده پیاده ساخته و با کمترین هزینه ای، توده های اجتماعی را به مانند سربازانی در راستای اهداف استعماری شان مدیریت نمایند.


پس اگر چه در دوران استعمار کهن، حضور منفعت طلبانه، سود انگارانه  و سوداگرانه ی قدرت ها، عموماً از طریق اعمال خشونت و توسل به زور صورت می گرفت و از این جهت نیز مردم جوامع مستعمره به شدت در برابر آن مقاومت می کردند؛ اما با ایجاد فضای استعمار نوین، سلطه گران به روش های نرم و کم تنشی همچون اعزام مبلغان تبشیری، تأسیس اماکن بهداشتی و آموزشی، جذب نخبگان برای تحصیل، گسترش آراء و نظریات فیلسوفان و اندیشمندان و بالاخص ترویج  آثار هنرمندان غربی که با حضور صنعت-هنر –رسانه ی سینما، به گونه ای اعجاب انگیز، شیفتگی جوامع را همراه داشت، روی آورده و با ایجای فضای اجتماعی مناسب در جامعه های هدف خود، ابتدا نوعی بیگانه دوستی را ارزش گذاری نمودند و این در حالی بود که در واقع استعمارگران به جهت چپاول حداکثری و البته کم هزینه ی جوامع، بجای مقابله مستقیم به نفوذ فرهنگی روی آوردند.



از این منظر، می توان گفت نفوذ فرهنگی که در قاعده ایجاد سلطه فرهنگی رقم  خورده و کلید موفقیت تهاجم فرهنگی می شود، به طور کلی سه مرحله را در بر می گیرد:

  • نخست الغای فرهنگ بومی
  • سپس القای فرهنگ بیگانه
  • و در نهایت تثبیت فرهنگ بیگانه


بر این اساس در مرحله نخست که همانا الغای فرهنگ بومی جوامع مورد هدف می باشد، تحقیر هویت ملی به عنوان اصلی ترین راهبرد، مورد توجه قرار گفته و جریحه دار کردن عزت و غیرت ملی، سرکوب و تمسخر فرهنگ بومی و ایجاد یأس نسبت به آینده ی پیش رو، سر لوحه ی امور فرهنگی سفارشی و یا وارداتی به آن جوامع بوده و در این میان تغییر در خط و زبان، زدودن المان های دینی و در نهایت تغییر مذهب به وسیله مبلغان تبشیری از جمله اقداماتی است که در جهت اضمحلال فرهنگ و سنت های آن جامعه، که هر یک به نوعی می تواند سدی در برابر زیاده خواهی استعمارگران محسوب شود، صورت می پذیرد.



البته امروزه نظام سلطه، در راستای الغای فرهنگ بومی و به منظور از بین بردن هویت ملی جوامع و همچنین حذف افتخارات و سابقه تاریخی ایشان، عموما به استفاده ی حداکثری از انواع روش های رسانه ای و بکارگیری افرادی در سطوح و حوزه های گوناگون مبادرت ورزیده و در این میان اولویت گسترش فرهنگ مصرف گرایی به همراه ترویج همه جانبه ی فساد و فحشاء، به منظور گرفتن نیروی مقاومت از توده های اجتماعی، به خصوص جوانان، به عنوان نیروهای زنده و بانشاط و مولد هر جامعه، راهبردهای تعیین کننده این مرحله از نفوذ فرهنگی در قاعده ایجاد سلطه فرهنگی می باشد و این همه در حالی است که روانشناسان، جامعه شناسان، مورخان و هنرمندان نظام سلطه نیز در شناسایی نقاط ضعف روانی، اجتماعی و تاریخی جامعه مقصد و انتقال ناخودآگاه پیام به قلب و مغز مردم آن نقش به سزایی دارند.



موفّقیت هر ملتی در پیشرفت های خود، نسبت معکوس با نفوذ بیگانگان و دشمنان در آن کشور دارد.

(امام خامنه ای در دیدار پاسداران، جانبازان، دانشجویان و دانش‌آموزان- ۱۳۷۹/۰۸/۱۱)


اما جریان نفوذ فرهنگی در قاعده ایجاد سلطه فرهنگی، در مرحله و فاز دوم خود، یعنی القای فرهنگ بیگانه، ناچار به استفاده ی حداکثری از ظرفیت های نهفته در رسانه و بویژه ی رسانه هایی با ماهیت هنری می باشد؛ بر این اساس امروزه القای فرهنگ بیگانه از طریق صدور فیلم های سینمایی و محصولات دیداری و شنیداری به عنوان موضوعاتی واضح قابل ارزیابی بوده و البته همچنان جاذبه های تبلیغاتی، ترویج مدهای غیربومی، ترجمه آثار مکتوب کشور سلطه گر، ورود گردشگران، میدان دادن به اساتید و دانشگاهیان هم راستا، برنامه های آموزش زبان خارجی، ترویج مصرف کالای خارجی و ... با محوریت نهادینه سازی فرهنگ مهاجم و همسان سازی فرهنگی در سطوح مختلف القای فرهنگ بیگانه، به نحوی مختص، در هر یک از جوامع، دنبال می شود.


پس در این مرحله، نظام سلطه علاوه بر تمرکز بر امر رسانه و بکارگیری ظرفیت های مختلف آن در تنظیم پیام های روانی مورد نظر به وسیله تکنیک ها و روش های مخصوص عملیات روانی و انتقال هر چه روانتر آن به مخاطبان گسترده ی جوامع؛ مقاصد گوناگونی را در راستای القای فرهنگ مد نظر خود پیگیری می نماید که از آن جمله طرد نخبگان و فرهیختگان بومی و تسلط بر ساختار آموزشی با هدف ایجاد عقب ماندگی علمی، تخریب روحیه و انهدام شخصیت نسل های آینده و ضایع کردن استعدادهای توده ی موثر اجتماعی ایشان بر اثر ضعف تربیتی و شیوع و عادی سازی مفاسد مختلف اجتماعی، در عرصه ی عمومی می باشد.



با این همه نظام سلطه در مرحله سوم نفوذ فرهنگی و به منظور تثبیت فرهنگ وارداتی در جوامع هدف، ماهیت رسانه ای اقدامات خویش را به واقعیت های ملموس اجتماعی مبدل می سازد و به اقداماتی نظیر ایجاد نهادها و سازمان های بین المللی و منطقه ای، روی کارآوردن دولت های وابسته و راه اندازی مؤسسات مردم نهاد در کشور هدف به منظور تثبیت فرهنگ وارداتی و نهادینه سازی آن به عنوان سبک زندگی رایج اجتماعی ایشان مبادرت می ورزد.



اگر امروز من و شما جلو قضیه را نگیریم، ممکن است پنجاه سال دیگر، ده سال دیگر یا پنج سال دیگر، جامعه‌ی اسلامی ما کارش به جایی برسد که در زمان امام حسین علیه‌السّلام رسیده بود. مگر این‌که چشمان تیزی تا اعماق را ببیند؛ نگهبان امینی راه را نشان دهد؛ مردم صاحب فکری کار را هدایت کنند و اراده‌های محکمی پشتوانه‌ی این حرکت باشند. آن وقت، البته، خاکریزِ محکم و دژِ مستحکمی خواهد بود که کسی نخواهد توانست در آن نفوذ کند. و الاّ، اگر رها کردیم، باز همان وضعیت پیش می‌آید. آن‌وقت، این خونها، همه هدر خواهد رفت

(امام خامنه ای در دیدار فرماندهان لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) - ۱۳۷۵/۰۳/۲۰)


در این میان باید توجه داشت که اگر چه گام های نفوذ فرهنگی در تمامی جوامع مختلف جهانی، به نحوی ثابت سه مرحله ی الغای فرهنگ بومی؛ القای فرهنگ بیگانه و تثبیت فرهنگ بیگانه را به صورتی متوالی در بر می گیرد؛ اما این مراحل بر حسب پتانسل های نهادینه ی تمدنی و ماهیت فرهنگی جوامع مختلف، از شدت و ضعف های متفاوت و همچنین روش های رسانه ای گوناگونی برخوردار بوده و این درحالی است که اهمیت ایالات متحده آمریکا در بسط نفوذ فرهنگی خویش در سطح جهانی نیز بر اساس همین هوشمندی رسانه ای ایشان، در تنظیم پیام  هایی مشخص و واحد، به منظور تماس و تاثیر گذاری همزمان در تمدن ها و جوامع مختلف، با آداب و رسوم گوناگون ارزیابی می شود.



اما در این میان ایران اسلامی، اگرچه بویژه در قرون اخیر یکی از نخستین قربانیان استعمار نوین و نفوذ فرهنگی در عرصه ی روابط بین الملل محسوب می شود و در این زمینه هزینه های تمدنی فراوانی را متحمل شده است؛ با این همه در اوج دوران و شرایطی که طی آن استعمار نوین و یا همان استعمار نرم به واسطه حضور رسانه های مختلف و بالاخص رسانه های تبادلی، گستره ی ویژه ای یافته و به لحاظ صرفه جویی در زمان و هزینه ها و مهم تر از همه، بازدهی بیشتر در راستای تحقق منافع نظام سلطه، جایگزین استعمار کلاسیک گردید و موضوعیت استقلال عموم جوامع را با بحران مواجه ساخت و ایشان را در دو بلوک غرب و بلوک شرق سامان داده بود؛ ملت مسلمان ایران با حفظ کیان تمدنی خود و با مقاومت در برابر تمنیات دنیای مادی غرب و شرق، اقدام به براندازی نظام سلطه ی شاهنشاهی در بهمن ۱۳۵۷ هجری شمسی نمود و توانست استقلال خود را به دست آورد.


ملت ما مبارزه کرد و استقلال را به‌دست آورد. این استقلال چیست؟ این، مسأله مهمی است. سه نوع استقلال داریم و این سه نوع، پشت سر همند. یکی مشکل است؛ دومی از اوّلی مشکلتر است؛ سومی از همه مشکلتر است! آن‌که مشکل است و ملت ما آن مشکل را حل کرد و نتیجه‌اش را به‌دست آورد، "استقلال سیاسی" است؛ که به‌دست آوردیم و خیلی هم مشکل بود. ...از این مشکلتر، "استقلال اقتصادی" است. استقلال اقتصادی، یعنی ملت و کشور، در تلاش اقتصادی خود روی پای خود بایستد و به کسی احتیاج نداشته باشد. ... سومی که از همه سخت‌تراست، "استقلال فرهنگی" است. این، بسیار سخت است و بسیار خون دل دارد. مبارزه برای استقلال فرهنگی، از همه انواع استقلال ها سخت‌تر است.

(امام خامنه ای در دیدار جمعی از کارگران و معلمان - ۱۳۷۲/۰۲/۱۵)


پس اگرچه نخستین مواجهه مستقیم و محسوس فرهنگ و تمدن اسلامی ایران با نظام سلطه و استعمارگران اروپایی به دوران حاکمیت صفویه در ایران باز می گردد؛ اما باید توجه داشت که روند تهاجم علیه فرهنگ بومی مردم مسلمان ایران و حضور استعمار نوین در دوران حاکمیت قاجاریه آغاز و به طور مشخص در دوران سلطه ی پهلوی اول و پهلوی دوم به صورتی جدی و همه جانبه دنبال شده است.



بر این اساس می توان این چنین بیان نمود که پیشینه نفوذ فرهنگی نظام سلطه و حضور تمامیت خواه استعمار نوین و یا همان استعمار نرم در ایران اسلامی، محدود به دویست سال اخیر و بالاخص در دوران میانی جنگ جهانی اول و دوم می شود؛ دورانی که استعمار کلاسیک ناکارآمدی خود را در صحنه ی روابط بین الملل بروز داده و هزینه های اقتصادی و سیاسی ویژه ای را برای نظام سلطه ایجاد کرده بود.



در این دوران استعمار نو و نظام سلطه که در غیاب استعمار مستقیم دو قدرت سنتی روس و انگلیس با قدرت نوظهور نظام بین الملل، یعنی ایالات متحده همراه گردیده بود، بیشترین مداخلات را از طریق حاکمان وابسته به خود در ایران اسلامی اعمال نموده و در نهایت شاه ایران زمین را تعیین و فردی معلوم الحال، همچون رضاخان میرپنج را به عنوان یک قزاق‌ مستبد و بی سواد، بر ارکان حاکمیتی تمدن باشکوه اسلامی ایران، حاکم می سازد.



در مجموع باید توجه داشت که ماهیت حضور پهلوی اول به عنوان پادشاه تمدن کهن ایران اسلامی و اصولا به قدرت رسیدن او، طی کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹ هجری شمسی، که اتفاقا با استقبال گسترده ی طبقه ی منورالفکر جامعه ایران و همچنین بخش وسیعی از توده های اجتماعی روبرو گردید؛ به نوعی محصول ثمربخش نخستین حضور استعمار نو در بسترهای نفوذ فرهنگی گسترده خود، طی دوران حاکمیت قاجاریه می باشد که سبب گردید تا ملتی با سابقه تاریخی درخشان که در موقعیت حساس جغرافیایی و با استعداد انسانی و طبیعی بالا به سر می برد و با پتاسیل های عظیم اسلامی خود که از سرچشمه ی جوشان تفکرات شیعی نشأت می گرفت، در دوران حساس و ویژه ی پس از جنگ جهانی اول و تجزیه ی امپراطوری وسیع همسایه ی خویش، یعنی امپراطوری عظیم عثمانی، به ملتی تحقیر شده و بی اعتماد و ناامید و البته منفعل در جهان اسلام مبدل گردد.



ادامه دارد...

برچسب‌ها

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.