چهارشنبه ۳ آذر ۱۳۹۵ - ۱۰:۵۰

پیرمردهای سینما از اینجور فیلم‌ها حمایت کنند، اما تملق نه!

آیا دهه شصتی ها «متولد ۶۵» را می‌پسندند؟

پوستر فیلم سینمایی متولد 65

سینماپرس: نه واقعاً؛ انگار فیلمسازی هم اینقدرها سخت نیست! خب دوربینی را گوشه‌ای از خانه بکاریم و چند دیالوگ فکر نشده را پرت کنیم بین دو نفر که اسم‌شان مثلاً بازیگر است و بعدش هم «ضبط کن که رفتیم!»

محسن غلامی (قلعه‌سیدی) / این ادعا برای من نیست؛ حرف دل مخاطب است؛ همان مخاطبی که کلافه از سالن سینما بیرون می‌زند. او هم متأسفانه توهم می‌زند که «خب چرا من نتوانم!» وقتی فیلم ‌ساختن از صدقه‌سری یک مشت فیلم بی‌حال و بی‌رمق، بشود چند سکانس و پلانی که بی‌هیچ منطقی به هم چسبیده باشند، ذائقه مردم کور می‌شود.  

زیاده حاشیه نروم و روی «متولد ۶۵» مانور بدهم با این پیشینه که دهه شصتی‌ام، ولی این کجا و ما کجا. خودمانیم این دیگر چه اسمی‌ است؟ چه صنمی به داستانش دارد؟ چه ربطی به مخیله و دایره معنایی ما دارد و... 

برای فیلمساز جوان امروز ثقیل است اگر مدعی شوم که چه فیلمساز و چه منتقد در زوم‌کرد بر رئالیته، باید جامعه‌شناس باشد و توی فراگرد ارتباط‌شناختی هم بچرخد تا بلکه ببیند فکت و اکت‌های جهانی که خلق کرده چقدر عینیت دارد و با مفاهیم نیز سازگار؟  
این اصطلاحات و فرمول‌ها البته برای فیلمساز ما زیادی سنگین است، پس بگذار بگویم «بی‌خیال این حرف‌ها؛ کو فرضیه‌سازی، چارچوب علمی، مدل یا سؤال و جواب‌های تحقیق در فیلم و غیره». پس خواهشاً به تجربه‌کردن‌های شخصی فلانی، اسم سینما ندهیم.  
  
من و افشار و خاطره تا بقیه 
قرار شد از «متولد ۶۵» حرف بزنم از قول خودم، ولی نمی‌دانم چرا دنیای من با کاراکترهایش خیلی متفاوت است. دغدغه «افشار» و «خاطره» یا من؟ تا حدی مثل هم هستیم ولی چرا در پرداخت نچسبند؟ چقدر ساده یا شایدم دم‌دستی، فکر نشده و از این حرف‌ها جلوه می‌کنند.  
اگر به کسی برنمی‌خورد، ماها هم از این جلف‌بازی و شاید زیرآبی‌ها برویم، نحوه آشنایی دو تا آدم اصلی قصه فیلم را می‌گویم. از این یواشک‌بازی‌ها و شیطنت‌ها. به‌خاطر همین هم به نظرم فیلم، سرزنده استارت می‌زند.  

خب یکی مثل من، لابد جرئتش را ندارد که از این تفریحات بی‌خرج بکند؛ یعنی سر به سر فلان مغازه‌دار بگذاریم یا ریسک کنیم و سوار ماشین مازراتی بنگاهی بشویم به بهانه خرید و از این جور تفریحات. البته ماجرای فیلم واقعاً ساده فرض شده، مثلاً فکر کن بشود سر این بنگاه‌های اتومبیل را به قولی شیره بمالی و با ماشین‌شان دور دور کنی!

از شوخی بگذریم. اصلاً تا اینجا قبول، گیر دادن‌های داداش رضای خاطره هم قبول، تمام بدبختی‌های این دو تا هم. شیطنت و لوس‌بازی و همه و همه... توی قصه نیز پرداخت‌شان بامزه شده. تا اینجا که خیلی از فیلم نگذشته؛ از این پس وارد اصل قضیه داستان «متولد ۶۵» می‌شویم. آنجا که می‌روند سر به سر زوج محله‌بالای مایه‌دار بگذارند. مریم سعادت و کاراکتر شوهرش به گمانم بد بازی نمی‌کنند، در این حد ازشان خواسته شده مثل یک کاراکتر تیپیکال پرحرف، ولی خب این نوع شخصیت‌پردازی ربط دلچسبی به درام روایت ندارد. واقعاً داریم از این زن و شوهر پرت از عالم و آدم!؟
اصل قصه فیلم اینجاست که کلید می‌خورد؛ از همین‌جا که وارد چاردیواری این دو تا می‌شود و شاید اوایلش کمی جذاب باشد چون مخاطب را منتظر گذاشته. منتظر است که این قسمت نیز کات و وارد پلان‌های دیگر ماجرا بشود، اما زهی خیال باطل. همه چیز به هم می‌ریزد. چیزی از عناصر روایی و داستان‌پردازی دیگر نمی‌بینیم. از همین‌جا بگذارید کمی فضای فیلم را ترسیم کنیم و چکش بزنیم.  
   
چشم را ببندیم و خیالبافی کنیم
توی ذهن‌تان تجسم کنید؛ «دوربین به کنج خانه می‌رود، قاب کوچک می‌شود، قصه وامی‌رود، طنز قضیه زیاد می‌شود و بهتر است بگویم که لوس می‌شود. شخصیت‌ها یادشان می‌رود که قرار است منطق نیز چاشنی کارشان باشد و کلی اما و اگرهای دیگر.»
با این فضاسازی دیگر نمی‌فهمم که در این فیلم قرار است روایت، تنه به درام بزند یا متنی بیش از حد ساده که به هیچ فرمی نمی‌خورد؟ از برخورد «افشار» با «نیکی» و بعد حسادت «خاطره» که رد شویم تا شوخ و شنگ‌بازی‌های افشار با زن و مرد صاحبخانه، قابل تحمل است، اما از وقتی داستان را به محسن ابک، همان شخصیت خیالی داستان می‌چسباند؛ اسمش دیگر سینما نیست. همه چیز دارد جز منطق و ادوات سینمایی.  

گره داستان می‌تواند با یک تماس ساده و فرار از خانه کلهم حل شود. وای که چقدر الکی دور خودشان می‌چرخند و کش پیدا می‌کند. انصافاً چقدر موقعیت برای همین گره‌گشایی فراهم می‌شود؟ تا بخواهی! زورت به این دو تا زن و مرد نمی‌رسد یا تلفن قحطی است؟  
همین است دیگر چون فیلمنامه دم‌دستی‌ است، قصه را صرفاً می‌خواهد کش بدهد. یکی نیست بگوید سینما که این نیست. این فیلم نیاز شدید به بحران دارد، اما حواسش نیست که باید کمی به قصه جو بدهد و معما بگوید. ماجرا تکان از تکان نمی‌خورد. یک وقت مدعی تریلر ساختن نشوی!  
   
کمی سر به سر آقایان منتقد بگذاریم
فیلمساز جان! مشخص کن لااقل از مقدمه چطور می‌خواهی قصه را به ته بچسبانی. این وسط نقاط کشش بگذار و ایجاد تصادف کن. دریغ از گرهی، اتفاق معقولی، چیزی. صرفاً با یک سری حوادث مبتدی مواجهیم که روی اعصاب است که خب تمامش کن. سکانس نهایی‌اش هم که نوبر است خصوصاً نقش آنا نعمتی ویلچرسوار که کپی دسته‌چندم از این‌جور نقش‌هاست. عجب قهرمانی واقعاً!
البته برعکس فیلمنامه وارفته که هیچ عنصر گیرا و جذابی به‌خصوص از لوکیشن آپارتمان به بعد ندارد، کارگردانی‌اش چندان بد نیست. با دو خط متن، بهتر از این هم نمی‌شود کارگردانی کرد. توقع نداشته باشید به عنوان یک دهه شصتی که دستی هم در نوشتن دارد، شخصیت‌های فیلم و دغدغه‌شان را دوست داشته باشم. چقدر بدند و لوس. همه یک‌جوری ادا درمی‌آورند. شخصیت‌ها نپخته‌اند و حالی به مخاطب نمی‌دهد.  

«متولد ۶۵» سرجمع فیلم خوبی نیست؛ کافی است همین فیلم‌اولی را با کارهای قبلی بقیه قیاس کنید. قبول کنید فیلمنامه که نباشد همه چیز هم روی هواست متأسفانه.  
نه ناراحتم و نه عصبانی و اینها؛ سؤال است بالاخره که چندصدمیلیون ساخت «متولد۶۵» دقیقاً کجا خرج شده؟ بازیگر تاپی که ندارد و لوکیشن خاصی هم نه. این همه ولخرجی کمی عجیب است. اصلاً به ماها چه! (نمونه خلافش امثال «خسته نباشید» است که با یک سوم بودجه «متولد۶۳» آن هم در لوکیشن‌های سخت جاده‌ای توریستی، ساخته شد).

برای نسل ما کمی جای تعجب است که پیرمردها چرا از این فیلم خوش‌شان آمد؛ برخی منتقدین نسل‌های سوخت‌ شده و البته رفقای همین دوست فیلمساز «متولد۶۵» چقدر تمجید می‌کنند.  
کاش به جای این هندوانه زیربغل گذاشتن، کمی سرش تشر بزنیم تا اول راهی توهم فیلمسازی نزند و توی چاله نیفتد. حداقل کمی بچرخند و از دختر و پسرشان بپرسند که چه خبر؟ منتقدین پیرمرد و پیشکسوت سینما راجع به این فیلم‌ها چیزی ننویسند بهتر است و به قولی سنگین‌تر!
 * جوان

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.