سه‌شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۴ - ۰۹:۰۹

تحلیلی متفاوت بر فیلم برگزیده اسکار

«بازگشته از گور»؛ حیات اصیل آمریکایی در پیوند خون و طبیعت

از گور برگشته

سینما پرس/صابر الله دادیان: مرگ سرخپوستان و تباه شدن نژادی که اصالت حقیقی خاک آمریکاست، در تجلی زندگی متمدن آمریکاییان سفیدپوست، معنا پیدا می کند و از این لحاظ بر لزوم از بین رفتن نسلی برای نجات آرمان های یک قهرمان سفید پوست صحه می گذارد.

فیلم سینمایی «بازگشته از گور» محصول سینمای آمریکاست که کارگردان شناخته شده و اسکار گرفته مکزیکی، آلخاندرو گونزالس ایناریتو آن را در طول مدت نه ماه در کشورهایی نظیر آرژانتین و کانادا مقابل دوربین برده است. این فیلم که تاکنون جوایز بسیاری را از جشنواره های معتبر جهانی نظیر گلدن گلوب، بفتا و اسکار از آن خود کرده است. شرح مقاومت فردی به نام هیو گلس است که پس از جدال با یک خرس در دل جنگل و زخم های متعدد، در مقابل مرگ می ایستد تا انتقام  فرزندش را از قاتل خائنی که در لباس یک هم قطار ظاهر شده است بگیرد. کسانی که او را علی رغم قولی که به کاپیتان آمریکایی داده اند، گلس را زخمی و درمانده زیر خاک دفنش می کنند تا بمیرد اما هیو گلس با  تحمل مشقت هایی دور از ذهن  و طاقت فرسا زنده می ماند تا تقدیر زندگی را در سرنوشت فردی خائن پیشه به نام «فیتز جرالد» با بازی تام هاردی عوض کند.

فیلم از فیلمبرداری ظریف و پویای امانوئل لوبزکی بهره بسیاری برده است و توانسته تا حد زیادی به کمک داستان یک خطی و ساده فیلم بیاید و کشش داستان را در کنار تصاویری بکر و زیبا از طبیعت وحشی و یخ زده آمریکا در تماشاگر ایجاد کند.

فیلم که بسیار ظریف مقاومت یک آمریکایی اصیل را در برابر فنا و نابودی به تصویر کشیده است در بسیاری از صحنه های تأثیرگذار فیلم، به پرچم آمریکا در کنار مقاومت و حیات محیرالعقول گلس اشاره دارد. همچنین وفاداری کاپیتان«دامنال گلیسون» که سردسته گروه است به طور ضمنی در معنا کردن (هویت آمریکایی بودن) در کنار گلس که قهرمان فیلم است به خوبی نمایش داده شده است. نمایش بی بدیل نیروی حیات و جاودانگی در گلس همانا تصویری از فناناپذیری قدرت آمریکا در برابر تهاجم ها و تخاصم های زمانه و طبیعت است که نقش کمک قهرمان فیلم «کاپیتان» و مرگ با معنای او در تأیید مهر وفاداری اش تأکیدی بر این نامیرایی قومیتی است.

در این بین پسر دو رگه گلس به نام هاوک با بازی«فارست گولاک» اصالتی غیرقابل تکذیب به آمریکایی بودن گلس به مثابه سرزمین، خاک و طبیعت این سرزمین داده است که او را در مقابل افراد بی هویت و فراری چون «فیتز جرالد» برجسته می کند.

اتصال شخصیت قهرمان فیلم یعنی گلس به سرخپوستان به واسطه ازدواج او با دختر یکی از سران قبایل و نیز بچه دار شدن او از زن سرخپوست که در حقیقت انگیزه حیات و بقای گلس در دل طبیعت نامیرا است، او را به گونه ای خلل ناپذیر به اصالت آمریکا در سرزمین غرب تضمین کرده است. «زن» به مثابه سرزمین و عقیده در ادبیات نمایشی و تصویر نمادین در نظر سینمای غرب، در سیرت یک معشوقه  و روح نامیرا در تسلط و اختیار روان گلس است. او که همسرش را در یورش نیروهای نظامی آمریکایی به قبیله سرخپوستان از دست داده است، با عشقی سرشار به همسرش و تحقق آن در دیدن و همراهی پسرش «هاوک» همیشه او را به هنگام درد و سختی در ذهنش در هیبت یک فرشته نجات و حیات بخش به یاد می آورد تا دوباره برای زنده ماندن تلاش کرده و لحظه ای امید خود را از دست ندهد. امیدی برای گرفتن انتقام مرگ فرزندش که پیوندی ازخون سفید و خاک سرخ آمریکا(بومیان سرخپوست) است.

این  اتصال معنایی و داستانی میان قهرمان مرزنشین سفید پوست با زنی از نژاد سرخپوستان بومی آمریکایی، تعلق سرزمین آمریکا را به نژاد سفید پوست تحقق می بخشد که با همراهی فردی نظامی در شمایل کاپیتان و همراهی بی پروایش تا پای جان با گلس به خاطر مرگ مظلومانه هاوک آن را بیشتر متجلی می سازد. نمایش چند باره پرچم آمریکا در خلال صحنه های تحقق اهداف و امیدهای گلس، آمریکا و آمریکایی را تطهیر کرده و پیوند گسست ناپذیر او را با خاک آمریکا از بدو آفرینش در دل داستان تجلی می بخشد. همچنین به یاد بیاوریم سکانس پایانی مرگ فیتزجرالد خائن را به دست رئیس قبیله سرخپوستان که آلوده نشدن دست گلس به خون فیتز جرالد را در پی دارد. در پیش داستان این صحنه نجات دختر سرخپوست از دست یاغیان وحشی که قصد تجاوز به هویت بومی آمریکا یعنی دختر سرخپوست را داشته است به دست گلس دیده می شود که موجبات رستگاری او را در سکانس انتهایی فیلم چه از لحاظ فیزیکی و چه معنوی در نگرفتن انتقام به شیوه بدوی به همراه دارد. همچنین گفتن این دیالوگ که: انتقام در دستان خداست! تا میزان زیادی گلس را در پیوند رستگاری او با اصالت آمریکایی کاتولیکش حفظ می کند.

در کنار این استعاره از اصالت آمریکا و خاک آمریکا، می توان به نمادهایی نظیر اسب نیز اشاره کرد که در چند صحنه حساس از لحاظ دراماتیک، جان گلس را نجات داده و او را در کالبد خود از مرگ حفظ می کند. اسب که در نمادهای تصویری استعاره ای از بومیان آمریکا و سرخپوستان نیز به شمار می رود، در صحنه سقوط از ارتفاع کشته می شود، و با مرگش زندگی و حیات را برای گلس سفید پوست به ارمغان می آورد. هیو گلس با عریان شدن خود همانند جنینی به دل اسب کشته شده فرو می رود و در کالبد او جای میگیرد تا حیات معنوی اسب را در نجات جان خودش و اهداف و امیالش تحقق بخشد.

در حقیقت مرگ سرخپوستان و تباه شدن نژادی که اصالت حقیقی خاک آمریکاست، در تجلی زندگی متمدن آمریکاییان سفیدپوست معنا پیدا می کند و از این لحاظ مرگ آن ها و نژادی که  ظلم به آن ها در سده های هجده و نوزده از سوی آمریکاییان متجاوز بر همگان مسجل است، در پی تحقق تمدن باشکوه و جهان اولی کنونی آمریکاست که از دل همان اصالت و بومی گری از بین رفته بیرون آمده تا مرگ آن ها را بیهوده تلقی نکرده و اینچنین بر لزوم از بین رفتن نسلی برای نجات آرمان های یک قهرمان سفید پوست صحه بگذارد.

در نهایت باید اذعان کرد کارگردانی فوق العاده ایناریتو و نمادپردازی های او در دل طبیعت، با بهره گیری از عناصر طبیعی و گویا در دل طبیعت آمریکا و نیز فرم روایی فیلم که به فیلم های اروپایی و گاه درخشان دوران طلایی روسیه نقب می زند و از پرحرفی و تصاویر مجازی معمول آمریکایی هالیوود دوری جسته، معنا و عمق کنایی فیلم را برجسته تر کرده است و در پذیرش معنا و نمادهای فیلم در ناخودآگاه بیننده اثرپذیری فوق العاده ی دارد؛ چراکه بقا، طبیعت، وفاداری، نوع دوستی و دیگر مضامین متنی فیلمنامه دغدغه هایی جهان شمول و مشترک در همه جای جهان به شمار می رود که در پذیرش معنای کنایی فیلم، تحت لوای ظاهری متفاوت و روایتی نو و واقع گرایانه، اثرپذیری بیشتری نزد مخاطب بین المللی دارد.

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.