دوشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۰:۵۵

نقدی بر فیلم بهرام توکلی

«من دیه گو مارادونا هستم»؛ هیاهویی برای هیچ

فیلم سینمایی«من دیه گو مارادونا هستم»

سینماپرس: مریم خسروی/ «من دیه گو ماردونا هستم» هفمین فیلم بهرام توکلی در ظاهر رویکردی کاملا متفاوت با سایر اثر وی دارد اما با نگاهی دقیق می توان فهمید همان نگاه پوچ گرایانه آثار سابق کارگردان، در این فیلم هم وجود دارد و تنها سروشکل و قالب فیلم تغییر کرده است.

«من دیه گو مارادونا هستم» روايتگر مردی نویسنده است كه قصه فرد ديگری را دزديده است و حال به خاطر تهديد نویسنده به خودكشی تصميم گرفته داستان زندگی خودش و اطرافيانش را بنويسد و به نویسنده سرخورده بدهد تا وی از تصميمش برای خودسوزی اجتناب كند. در اين ميان بحران هايی پوچ و خنده دار در اين خانواده رخ مي دهد كه  ريشه همه آنها برخورد يك سنگ به يك شيشه و شكستن آن است. برخورد سنگ به شیشه باعث می شود رابطه خانواده دو خواهردوقلو که مادران دو خانواده اصلی فیلم هستند شکرآب شده و بچه ها نیز به جان یکدیگر بیفتند و خاطرات دعواهای گذشته  تازه شوند و تنش هایی کمیک بین اعضای دو خانواده شکل بگیرد.

قصه و ایده اولیه فیلم قطعا جذاب است . اینکه بتوان حکایت  "سنگی که دیوانه ای بر چاه می اندازد و صد عاقل توان بیرون آوردنش را ندارند" را به شکل مصور روایت کرد بی شک بامزه و نوآورانه است بخصوص اینکه از دل این ضرب المثل می توان کلی حرف ها و ایده های فلسفی و جذاب بیرون کشید که در تخصص بهرام توکلی نیز هست. اما مشکل از آنجا شروع می شود که توکلی برای ساخت فیلمش تنها به دیالوگ متوسل شده و از غنای بصری فیلم وزبان تصویر چشم پوشی کرده یا غافل شده است. توکلی که تبحری ویژه در فضا سازی دارد و اصلا بعضی از فیلم هایش تنها به فضا سازی خوب متکی هستند(مانند آسمان زرد کم عمق) اینجا همانند یک کارگردان آماتور و تلویزیونی ساز عمل کرده و صحنه های پراکنده و مغشوش فیلمش پر شده از حرف و حرف و حرف...

مشکل دیگر فیلم تعدد شخصیت های داستانی است که سر و ته چندانی ندارد و هیچکدام هم پرداخت مناسبی نداشته و گاهی مانند اکسسوار در صحنه می چرخند. هر کدام از دو خواهر که شخصیت های اصلی قصه را دارند چندین فرزند دارند که در فیلم مرتب بر سر و کله هم می کوبند وطعنه و متلک بار یکدیگر می کنند. عدم شخصیت پردازی درست کاراکترها ،مخاطب را با نود دقیقه جنگ و جدل(گیرم در برخی سکانس ها بامزه و کمیک) روبرو می کند که دلیلش هم چندان روشن نیست. مثلا ما نمی دانیم چرا دختر خاله های ارشد آنقدر با نفرت و کینه مشکلات زندگی یکدیگر را به رخ هم می کشند یا هرگز مشخص نمی شود اصلا چرا باید دخترخاله کوچک عاشق پسرخاله ای شود که تعادل روحی و روانی ندارد و حتی خانواده خودش هم از او گریزانند.

همانطور که پیشتر اشاره شد همان مفاهیم فلسفی پوچ گرایانه و نیهیلیستی که در سایر آثار توکلی هم کمابیش به چشم می خورد در این فیلم نیز در قالب اثری ابزورد به چشم می خورد. اگر در سایر آثار کارگردان با موجی از قصه های دراماتیک ِ اندوهبار روبرو بودیم که تماما مملو بودند از ماجراهای یاس آور ِ شخصیت های سرخورده و تنها، در این فیلم هم همان آدم ها با تنهایی ها و قصه های اندوه بارشان حضور دارند اما شخصیت های ساده لوح  و الکی خوش شان روند قصه را به سمت ایجاد موقعیت های خنده دار و جفنگ برده و با روایت  تلخی زندگی شان از مخاطب خنده می گیرد. این شاید بزرگ ترین دستاورد توکلی باشد، کارگردانی که به نظر نمی رسید حتی برای یک پلان بتواند از مخاطب خنده بگیرد حالا با همان روند و طریقتی که دوست دارد (وفادار ماندن به اصل و کلیت مفهومی آثارش) و تنها با تغییر رویکرد در ظاهر توانسته دست کم بیست دقیقه کمیک و بامزه خلق کرده و مخاطب را به قهقهه بیندازد.

«من دیه گو مارادونا هستم» فارغ از مباحث مختلف درباره مضمون و محتوای آن، در خوشبینانه ترین حالت یک اثر متوسط است  که برای برای کارگردانی که توان خلق فیلمی مانند «اینجا بدون من» را دارد و می تواند از آثار بزرگ اقتباس ادبی کرده و فیلم های گرم و خوش ساخت بسازد گامی به جلو محسوب نمی شود. 

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.