چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۳ - ۱۲:۲۸

نگاهی به یک انیمیشن نامزد اسکار ۲۰۱۵

«غول‌های جعبه‌ای»؛ هیولاهایی که از انسان می‌ترسند!

غولهای جعبه ای*

سینما پرس/صابر اله دادیان: انیمیشن سینمایی« غول‌های جعبه‌ای» از تولیدات مهم و با کیفیت سال ۲۰۱۴ است. این انیمیشن که به شیوه «استاپ موشن» کار شده است و در کنار دیگر آثار مهم امسال، نامش جزو نامزدهای اولیه جایزه اسکار۲۰۱۵ اعلام شده است.

پیش از این نیز انیمیشن های سه بعدی عروسکی، موفق به نامزدی و کسب جایزه اسکار شده بودند. انیمیشن هایی چون والاس و گرومیت و چند انیمیشن سه بعدی عروسکی از تیم برتون، از مهمترین آن‌ها بوده اند. در این مطلب نگاهی به فیلمنامه منسجم و خوب«غول های جعبه ای» داشته ایم.

خلاصه داستان

در شهری کوچک، که از طبقات مختلف اجتماعی تشکیل شده است، اشراف زاده ها و نجیب زادگانی به رهبری لرد وینی، در کاخ، به خوردن و تست کردن انواع پنیرها می پردازند که عملی اشرافی و بسیار فرح بخش است. در همین حال، در زیر زمین شهر، موجودات کوچکی زندگی می کنند که خود را درون جعبه هایی پوشانده اند. آن ها شب هنگام به سطح شهر می آیند و در خیابان ها شروع به پیدا کردن تجهیزاتی مکانیکی می کنند، آن ها عاشق چرخ دهنده ها و اجزای سازنده ای هستند که به هر دلیل توسط انسان ها دور انداخته شده است.

 در ابتدای فیلم، شایعه ای توسط اسنچر، شخصیت منفی داستان، در شهر می پیچد، که غول های جعبه ای یک بچه را دزدیده اند، اسنچر با اصرار به لرد، برای پیدا کردن غول ها و از بین بردنشان، حکومت نظامی در شهر اعلام می کند. او که کلاه قرمزی به سر دارد و از اقشار فرو دست جامعه به حساب می آید، در ازای این خدمتش، خواستار دست یافتن به کلاه سفید لرد وینی است. کلاهی که به سبب آن، جایگاه اجتماعی بالایی پیدا می کند و می تواند به آرزوی دیرینه خود، یعنی تست کردن پنیرهای اشرافی در کنار دیگر نجیب زادگان برسد.

 اما غول های جعبه ای که بر خلاف ظاهرشان، موجوداتی آرام و بی آزار هستند، پسر بچه را در خانواده خود پذیرفته اند و با پوشاندن جعبه تخم مرغی به او، پسر را یکی از خودشان می دانند. اسنچر، تمام توان خود را به کار می گیرد تا به هر نحو شده، با حیله گری به آرزوی خود برسد.

تضاد و شکاف شخصیتی

شخصیت منفی داستان، به خوبی طراحی شده. او لباس هایی به رنگ قرمز تند دارد. اما بر خلاف لباسش رنگ پوست او کبود و بی روح است که بعداً مشخص می شود به دلیل کم خونی است. تضاد موجود در شخصیت اسنچر به خوبی هم در ظاهر کاراکتر طراحی شده است و هم در شخصیت باطنی و رفتاری او. اسنچر مهمترین آرزو و نیاز دراماتیکش، دست پیدا کردن به کلاه سفید اشرافی لرد است. نیازی که به سبب آن از ابتدای داستان، عمل ضد قهرمانانه او را سمت و سو می بخشد.

 اما در نقطه عطف داستان، هنگامی که اسنچر به توفیقی نسبی در گیرانداختن غول های جعبه ای دست یافته است، مراسمی تقلیدی با دوستان و همدستانش برگزار می کند که طی آن مشخص می شود، او به خوردن پنیر از هر نوعش حساسیت دارد. این تضاد بین نیاز دراماتیک و نتیجه، همان چیزی است که از اسنچر یک ضد قهرمان چند وجهی و در عین حال غیرقابل پیش بینی می سازد. چیزی که می تواند او را از وجه انسانی اش خارج ساخته و به دلیل عدم توفیق در حصول خواسته اش، به همان غولی تبدیل کند که در انتهای داستان به وجود می آید.

در واقع تضاد در نیاز دراماتیک و رابطه نتیجه با شخصیت، به طور ظاهری خود را در تغییر چهره و هویت او نشان می دهد، که چگونه از یک انسان به هیولا بدل می شود. در باطن شخصیت نیز، او هرچند می تواند کلاه سفید اشرافی را بر سر بگذارد اما از حیث اجتماعی دیگر قابل توجه مردم و نجیب زادگان نیست.

مجموع این تضادها در کنشی دراماتیک، به زیبایی در انتهای داستان خود را نشان می دهد. جایی که اسنچر بر اثر زیاده روی و اصرار در خوردن پنیر، باعث منفجر شدن و از بین رفتن خود می شود. در دیالوگی زیبا اسنچر خطاب به اِگز، می گوید: این سرنوشت من است! که اشاره به همان تضاد درونی اش دارد. شاید اگر اسنچر به خوردن چیزی جز پنیر حساسیت داشت، به شخصیتی بدل می شد که آرزوهایی دیگر در سر می پروراند و سبب نابودی خودش را فراهم نمی کرد!

کاراکترهایی با جایگاه اجتماعی

وجود هر شخصیتی در داستان، عموما دو وجه متمایز از یکدیگر دارد که در عین حال، از ترکیب درست آن ها شخصیت خوب دراماتیک خلق می شود. غول های کوچک جعبه ای نیز در داستان این انیمیشن، از این قاعده مستثنی نیستند، و می توان آن ها را از دو جنبه کارکرد دراماتیک در داستان و فلسفه وجودیشان در داستان بررسی کرد.

 این دو عامل که می توانند به یک اندازه در جهان بینی و نیاز شخصیت اهمیت داشته باشند، باید در پیوندی منسجم و در عین حال فارغ از شعار زدگی جای خود را در داستان پیدا کنند. غول های کوچک که در میان آن ها « فیش» به عنوان شخصیت اصلی و سرپرست اگر معرفی می شود، با آنکه در پست ترین جایگاه اجتماعی و طبقاتی شهر( از هر دو حیث ظاهری و معنایی) قرار دارند، اما در عمل کاری عکس آن دارند.

 آن ها سازنده هستند و ذات وجودی آن ها ساختن است. همانطور که از قطعات خراب و بی استفاده وسایل دور ریخته، شهری پر نور و پر تحرک و سر زنده برای خود به وجود آورده اند. غول ها بر خلاف هوشمندی و خلاقیتشان از عدم ارتباط درست اجتماعی رنج می برند، آن ها ترسو، محافظه کار، منزوی، و آدم گریز هستند. این خصوصیات همه به نوعی خود را در نحوه پوشش این موجودات نشان می دهد و حتی نام آن ها را تحت تأثیرش قرار می دهد.

غول ها هویتی مستقل از خود ندارند و هریک با رفتن درون جلد جعبه ای، گویی از هویت واقعی خود فرار می کنند. جعبه که نام آن هم بر هر یک از آن ها قرار گرفته مکانی برای غول ها است تا اول از همه از خود فرار کنند، با قرار گرفتن در مقابل کسی به درون جعبه رفته و ثابت و بی حرکت می مانند. این عدم تحرک در مقابل ذات سازنده آن ها، همان تضادی است که آن ها نیز به نوعی مانند اسنچر از آن رنج می برند.

 اما در پایان فیلم، هنگامی که همه گمان می کنند آن ها توسط دستگاه کشنده اسنچر لِه شده اند، آن ها لخت و عریان به شهر می آیند و باعث شکست خوردن هیولایی می شوند که اسنچر از غفلت آن ها و نبوغشان آن را به وجود آورده است. عریان شدن آن ها آن چنان که کارکرد دراماتیک و توجیح داستانی خود را در فیلم به همراه دارد، این بار معنایی را نیز به دوش می کشد که غول ها، با بیرون آمدن از جعبه های بی هویتی شان، که هویت و ذات آن ها را درون خود مستتر ساخته بود، به نوعی، خود واقعی شان را پیدا کرده اند. حرکت دسته جمعی آن ها در شهر در روشنایی روز، این بار معنایی را قوت می بخشد، چراکه آن ها همیشه در شب، تاریکی و ظلمت کامل، برای جستجوی ابزار خود به سطح شهر می آمدند و حالا، با بیرون آمدن از جلد بی هویتی خود، مقصود خود را در روشنایی روز و در افق آینده می جویند.

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.