چهارشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۳ - ۱۲:۰۶

در دانشگاه‌ فردوسی مشهد

وحید جلیلی: نظریه پردازی باید از میدان واقعیات شروع شود نه مفروضات انتزاعی

وحید جلیلی در نشست خبری پنجمین جشنواره فیلم عمار

سینماپرس: به جای اینکه در اتاق های دربسته چه در محیط های اجرایی و چه در محیط های دانشگاهی بنشینیم و مدل های نظری را مبتنی بر یک مفروضات انتزاعی شکل بدهیم؛ برویم و از میدان واقعیات شروع کنیم به نظریه پردازی.

وحید جلیلی که چندی است بعنوان معاون فرهنگی اجتماعی شهردار مشهد منصوب شده است، در دویستمین جلسه هم اندیشی دفتر مطالعات اجتماعی حوزه فرهنگی اجتماعی شهرداری مشهد که در دانشگاه فردوسی مشهد برگزار شد، به ارتباط مباحث تئوریک در دانشگاه‌های کشور با واقعیت جامعه پرداخت. متن سخنان جلیلی در ادامه می‌آید:

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم.

تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ.

مجموعه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی  در خیابان ۱۶ آذر و کنار دانشگاه تهران است و دوستان آشنا هستند که راسته انقلاب و کتابفروشی ها به نوعی مرکز جغرافیای فرهنگی کشور است. بارها من در مسیر رفت و آمد، در تقاطع ۱۶ آذر و انقلاب، مواجه بودم با اعلان های دیواری یا حتی کسانی که کنار خیابان ایستاده بودند و داد می زدند پایان نامه، فوق لیسانس، دکتری، علوم انسانی، مدیریت و ...  .

 پایان نامه ی دکتری کنار خیابان می فروختند. من فکر می کنم که فضای دانشگاهی و علمی و آکادمیک ما که امروز از آن توقع می رود برای بسیاری از مشکلات ما، چالش های ما و بعضا بحران های ما در این پیچ تاریخی عظیمی که تمدن اسلامی ایرانی ما با آن مواجه است، راه حل ارائه کند، شاید یکی از اولویت ها و فوریت هایش این است که ابتدا یک فکری به حال بحران خودش بکند.

این ابتذالی که فضای علمی ما در برخی از سطوح و حوزه ها به آن دچار شده باید بالاخره در جایی فریاد شود، می توانیم دور هم بنشینیم و با هم تعارف کینم و بگوییم نه! هیچ اتفاقی نیفتاده و تمام اشکلات از حوزه های اجتماعی و سیاسی و مدیریتی و اجرایی و ... است و منزه ترین و کارآمدترین فضای موجود در کشور همین فضای علمی و آکادمیک است و تقصیر را به گردن واقعیت هایی بیندازیم که تربیت نشدند برای اینکه درچارچوب نظریات و ذهنیات و مباحث انتزاعی ما قرار بگیرند! و می توانیم تعارفات را کنار بگذاریم و صادقانه تر و منصفانه تر راجع به ابتذال فضاهای علمی با هم صحبت کنیم. من فکر می کنم اگر دانشگاه ما، فضای علمی و آکادمیک ما در گام اول از این ابتذال بتواند عبور کند آن موقع می توان امید داشت که اتفاقات بزرگی در فضای اجتماعی و مدیریتی و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی جامعه بیافتد.

گاهی از اوقات انسان می بیند علم که قرار بوده ابزار مشاهده واقعیت باشد (لااقل با یک تعریف و با یک نگاه) تبدیل می شود به ابزاری برای پوشاندن واقعیت! دفعه پیش که من اینجا حضور پیدا کردم (۵ – ۶ سال پیش و در اوج فتنه ۸۸ بود که در این  سالن بحث می کردیم) این را به عنوان مثال عرض می کنم، نمی خواهم وارد بحث ها و تحلیل های سیاسی بشوم، من فتنه ۸۸ را گفتم کاملا از این منظر نگاه می کنم که نشان دهنده بحران ابتذال علم در جامعه ماست، در تهران به خصوص، عَلَم داران نهضت تقلب و شورش سبز،   چهره های دانشگاهی بودند، اغلب هم دوستانی که در علوم انسانی درس خوانده بودند، مثلاٌ دانشکده علوم اجتماعی و... من می گفتم اینها چه دانشمندان و پژوهشگرانی هستند که ادعایشان این است که ما واقعیات جامعه را بهتر از بقیه می بینیم و ادعای تقلب ۱۱ میلیونی می کنند و به انکار این واقعیت ۱۱میلیون برخاسته اند پس معلوم است عینک هایی که اینها به اسم علم و آکادمی و پژوهش و روش و ... به چشم زدند اعوجاج دارد یعنی علم به جای اینکه به پژوهش روشمند واقعیت تبدیل شود، به انکار روشمند واقعیت تبدیل شده است.

در فتنه ۸۸ آشکار شد که خواسته و رویکرد جریان غرب زده شبه علمی در کشور این است که  فضایی را ایجاد کنندکه بتوانند خواسته های طبقاتی و ایدئولوژیک غرب گرایشان را صورت موجه شبه علمی  بدهند.

در همین محدوده کاری که بنده مسؤولیت اش را قبول کردم، می خواهم این آمادگی را اعلام کنم که یک مقدار به واقعیت های اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی شهر نزدیک بشویم. من مشتاقم که بتوانیم ان شاءالله با همکاری هم به الگوی جدیدی در کار علمی به معنای درست خودش برسیم. سال هاست که در این کشور از تحول علوم انسانی صحبت می شود و هنوز که هنوز است همه ناراضی اند و خیلی ها معتقدند که در مجموع حتی یک گام اساسی هم برداشته نشده، البته ارزیابی های  متفاوتی وجود دارد ولی در مجموع می بینیم لااقل به آن اندازه ای که تبلیغات شده است و  سر و صدا شده است واین ادبیات مصرف شده است، به خروجی و تولید قابل توجهی نرسیده ایم.

بنده به نظرم می رسد لااقل به عنوان یک عرصه ای که می تواند بستر تحول علوم انسانی باشد؛ در محدوده مطالعات محدود حقیر، باید به یک مهندسی معکوس برسیم. یعنی به جای اینکه در اتاق های دربسته چه در محیط های اجرایی و چه در محیط های دانشگاهی بنشینیم و مدل های نظری را مبتنی بر یک مفروضات انتزاعی شکل بدهیم؛ برویم و از میدان واقعیات شروع کنیم به نظریه پردازی.

بنده کمی اقتصاد خوانده ام. بعضی پژوهشگران و نظریه پردازان متدلوژی در علم اقتصاد كه مي‌شود به بقيه رشته‌هاي علوم انساني هم تا حدودي آن را تسري داد مفصل بحث مي‌كنند كه اگر اتفاقي در عرصه نظريه‌پردازي مي‌افتد؛ حاصل جمع‌بندي يك "تجربه زيسته" است، اگر آدام اسميتي پيدا مي‌شود و علم اقتصادی را بنيان‌گذاري مي‌كند اتفاقا كار او تئوريزه كردن ماجراهايي بوده كه در واقعيت اجتماعی خودش اتفاق مي‌افتاده است، اگر آقاي كینزي مي‌آيد و اقتصاد كینزي را بنيان مي‌گذارد و در برابر آن بن‌بستي كه بعد از بحران بزرگ، جامعه امريكا با آن مواجه شده يك گشايشي را ايجاد مي‌كند، اين محصول اتصال با تجربه عيني ميداني اقتصادي است و اقتصاددانان ديگر چون زیادی در فضاي انتزاعيات خودشان غرق شده بودند ديگر نمي‌توانستند واقعيت را تحليل كنند.

ايشان چون نسبت جدي تری با واقعيت داشت توانست در حوزه نظري هم مبتني بر تجربياتي كه فعالان اقتصادي موفق آمريكایی انجام داده بودند نظريات خود را ارائه كرده و جامعه خود را از يك بحرانی خارج كند.

ما بايد جرات كنيم اعتماد به نفس لازم را پيدا كنيم كه به تجربه زيسته جامعه خودمان احترام بگذاريم، بخشي از كار ما  حوزه كار فرهنگي است؛ دوستان به ياد دارند كه در دهه ۶۰ انواع و اقسام فعاليت‌ها وامواج فرهنگي گوناگون وجود داشت، چگونه جامعه از آن بحران عبور كرد در همين مشهد شايد صدها مسجد شبانه‌روزي وجود داشت كه شبانه روز در آن فعاليت مي‌شد، شما در هر مسجدی که می رفتید گروه سرود بود، هر دو مسجد یک گروه تئاتر بود، كتابخانه‌ها به شدت فعال شده بود در مساجد، در مدارس.

امام در دهه ۶۰ ده‌ها هزار هسته فعاليت فرهنگي در این جامعه ایجاد کرد، درهاي مساجد را به روي هنر گشود، ده‌ها هزارگروه سرود، تئاتر و كتابخانه و فعاليت‌ تجسمي و... در آن زمان داشتيم، يكي از دوستان، نقاش است و از فارغ‌التحصيلان تربيت مدرس، يك بار مي‌گفت اين كانسپچوال كه اينها مي‌گويند مي‌دانيد چيست؟ همان حجله‌هايي است كه ما براي شهدا مي‌زديم، ما بلد نبوديم اسمش را كانسپچوال آرت بگذاريم حالا اينها آمده‌اند و اينگونه نامگذاري كرده‌اند و ادبيات برایش درست کرده اند، اگر كسي آن زمان جرات داشت و مي‌آمد همین را تئوریزه می کرد حالا ما صاحب مكتبي در هنر بوديم. خود ايشان یک پژوهش مفصلي راجع به جعبه آئينه‌هايي كه قبلا بر سر مزار شهدا بود انجام داد. الآن که الحمد لله با نگاه کمونیستی برخی دوستان کم شعور این ها نابود شده است، این موزه بزرگ میراث فرهنگی انقلاب اسلامی را نابود کردند به اسم کار فرهنگی (چون من خیلی داغ اين موضوع به دلم مانده است هر جا فرصتي اقتضاء كند آن را مي‌گويم)!

از آن ده‌ها هزار فعاليت فرهنگي شبانه‌روزي، شما اکنون بگرديد يك برگ كاغذ پيدا كنيد و ببينيد چند پايان نامه، چند مقاله راجع به آنها نوشته شده است؟

فلان گروه تئاتر روشن‌فكري در دهه ۴۰، همين اخيرا ديدم كه کتابی منتشر شده که ۷۰۰ صفحه گالینگور، مفصل راجع به یک گروه تئاتر است اما در مورد ده‌ها هزار فعاليت فرهنگي موفق و مردمي ما فضاي آكادميك بیاید كارنامه‌اش را ارائه كند تا ببينيم كدام پژوهش راجع به اينها صورت گرفته است؟

من حزب‌اللهي هم نباشم، مذهبي هم نباشم و حتي تعلق خاطري هم به انقلاب اسلامي نداشته باشم و صرفا يك پژوهشگر باشم و دغدغه های علمي داشته باشم مگر مي‌توانم از انبوه اين سوژه‌هاي بديع و جذاب و كنجكاوي برانگيز غافل باشم، اين اتفاق در فضاي علمي ما الآن افتاده است. تجربه زيسته ی جامعه انقلابی ما انگار اجازه پا گذاشتن به فضاي آكادميك ما را ندارد و ما جرات نداريم به سمت اين تجربه برويم.

حالا بنده چون بخشي از فعاليت هایم‌ در حوزه هنر بوده است مي‌خواهم بگويم تقریبا اين دو حوزه مشابه اند. هم علم و هم هنر  رسمی ما تقريبا موضع مشابه در بايكوت تجربه زيسته جامعه ايران به خصوص در ۵۰ سال گذشته در بسياري از حوزه‌ها دارند كه حالا بحث اين موضوع مفصل است.

ما جرات نداريم خاطرات مش حسن، مش حسين و ننه سكينه را جمع‌آوري كنيم و از آن مدل‌هاي نظري در آوريم، بايد سال ها و سال ها بگذرد. مثلا استراوس و کوربین  ای پیدا بشوند، گرندد تئوري شكل بگيرد يك اسم باكلاسی پيدا بكند، آن موقع ما جرات كنيم بگوييم روش تحقيق كيفي هم جزء علم محسوب مي‌شود كه همين روش را اگر به كار بگيريم كه تازه ادبياتش در سالهاي اخير دارد در فضاي علوم انساني ما شكل مي‌گيرد كه آن هم مبتني بر ترجمه است، ما جرات مي‌كنيم چون آنها اجازه دادند به ما كه اين را علم بدانيم حالا وارد مي‌شويم. اکنون من نمي‌خواهم وارد بحث‌هاي جدي‌تر پارادايمي شوم. آنها كه خودشان محصول جهان مدرن هستند آقای کوهن در ساختار انقلاب های علمی خود چه دارد مي‌گويد؟ ما جرات نداريم حتی به اندازه خود آنها در مفروضاتشان شك كنيم.

ما نيازمند پاردايم جديدي در پژوهش‌هايمان هستيم كه لازمه آن اعتماد به نفس و احترام به تجربه زيسته جامعه ايراني در ۵۰ سال اخير است كه يكي از غني‌ترين تجربيات طول تاريخ بشريت است.

یعنی در چند هزار سال تاریخ بشریت شاید شما کمتر مقطعی را به این درخشانی پیدا می کنید از نظر غناي تجربيات انساني و اجتماعي و بداعتش.

 بنده در اين مسؤوليتي كه اخيرا پذيرفتم درخدمت  دوستان هستم كه برويم به سمت ثبت اين تجربه و تئوریزه کردنش، از لحاظ مشهديّت ماجرا هم يكي دو مثال مي‌زنم: قصه‌اي مثل ماجراي قيام گوهرشاد در مشهد رخ داده و با گذشت ۳۵ -۳۶ سال از پيروزي انقلاب اسلامي چقدر راجع به اين ماجرا تحقيق و كار تحليلي و تاريخي شده است؟ من اين روزها چون برنامه‌اي راجع به آن داریم پيش هر شخصيت و نخبه‌اي مي‌رسم می گویم: حداقل تعداد شهداي مسجد گوهرشاد را گفته اند ۶۰۰ نفر، تا۴۰۰۰ نفر هم گفته اند؛ گفتم اسم يكي‌ از این شهدا را بگو! در همین جلسه هم می توانم بپرسم، اگر اسم يك نفر از صدها شهيد مسجد گوهرشاد را بعد از گذشت ۳۵ سال از انقلاب مي‌دانيد دستان را بالا ببريد، اين يعني بي‌اعتنایي محض به يك چنين تجربه‌اي كه از جوانب مختلف قابل تحليل است.

مگر نمي‌گوييم اوج چالش سنت و مدرنيته است در اين كشور، اين يك صحنه‌اش. چقدر ديده شده، چقدر واقعياتش ثبت شده است، هيچی! در خود مشهد، مشهدی كه ده‌ها دستگاه فرهنگي فعال با بودجه‌هاي ميلياردي دارد، چرا؟ چون شايد اين تصور وجود دارد که حالا اگر ما رفتیم در این زمینه پژوهش کردیم، اين چه پُز آكادميكی براي من به وجود خواهد آورد كه بخواهم راجع به چنين واقعه‌اي، ريشه هایش و واقعيتش و توصیفش (اصلا به تحلیلش هم نرسم) کار کنم!؟ و از اين دست ماجراها و سوژه‌ها و مقوله‌ها در جامعه و تاريخ معاصر ما كم نيست.

ما در خدمت دوستان هستيم كه ان شا الله دانشگاه فردوسي و مابقي دانشگاه‌های مشهد كه نخبگان برجسته‌اي دارند به قول يكي از دوستان، مشهد تنها شهری است که هم حوزه معتبری دارد و هم دانشگاه معتبری، تهران فقط دانشگاه های بزرگ دارد و قم فقط حوزه های بزرگ دارد و مشهد از این جهت دارای یک مزیت نسبي جدي است.

اگر بتوانيم اين اضلاع را به هم برسانيم ما به عنوان یک بخشی از مدیریت اجرایی، به عنوان پادوی کار و عمله ی اهل علم و بعد فضاي علمي و حوزوي به يكديگر برسند و با اعتماد به نفس و با تعهد جدي به وظيفه علمي خود گام بردارند.

اميدوارم بتوانيم در مدت نه چندان طولاني شاید به طلیعه یک الگوی جدیدی ان شاءالله در فضای کار آکادمیک و به دنبالش پیوند فضای آکادمیک و فضای اجرایی برسیم

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.