شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۷ - ۱۳:۱۱

نگاهی به نمایش «بدون تماشاگر»؛ نقض غرض

نمایش «بدون تماشاگر»

سینماپرس: «بدون تماشاگر» می‌خواهد بگوید در تئاتر سانسور شدیدی حاکم است؛ اما هر آنچه قابل سانسور می‌داند را روی صحنه اجرا می‌کند، پس چطور می‌توان پذیرفت نمایشی که سانسور نشده، دم از سانسور می‌زند.

دختر جوانی نمایشی آماده کرده تا پس از مرحله نظارت اولیه و گرفتن مجوز، اثرش را وارد پروسه اجرای عموم کند؛ اما ناظر نمایش، بخش مهمی از نمایش را حذف می‌کند تا در نهایت ملغمه‌ای تازه از دل نمایش پدیدار شود. ملغمه‌ای که خود بدل به یک نمایش دیگر می‌شود که در آن ناظر نمایش به کارگردان و کارگردان جوان به ناظر تغییر شخصیت می‌دهند. این بار نوبت دختر جوان است که نمایش را قلع و قمع کند. این وضعیت باز به جایی می‌رسد که نمایش به مرحله نابودی پیش رود. نتیجه کار بازگشت به پله اول و در نهایت زوال است.

این خلاصه نمایشی است که امید اخوین براساس متنی از ابوالفضل کاهانی در تماشاخانه شهرزاد روی صحنه برده است. نمایشی که عنوان «بدون تماشاگر» را یدک می‌کشد، عنوانش را براساس موقعیت نمایش به دست آورده است. نمایشی که هنوز به یک نمایش بدل نشده است. نمایشی که مخاطب ندارد و صرفاً برای یک ناظر شورای نظارت اجرا شده است. ما هم نمایش را نمی‌بینیم؛ بلکه فقط تعریف و توضیح آن را از زبان دو بازیگر می‌شنویم. کولاژی شکل می‌گیرد که به نظر می‌شود با کنار هم چیدنش به یک داستان واحد دست یابیم؛ ولی واقعیت آن است داستان واحدی در کار نیست. صرفاً بخش‌هایی از نمایشنامه‌های دیگری  است که کنار هم چیده شده و داستان نسبتاً بی‌سروتهی را پدید آورده است.

البته این نقطه قوت نمایش است که نویسنده‌ای توانسته از دل چند داستان متنافر، داستانی تازه بیافریند و آن را در قالبی تازه عرضه کند. اتفاقی که برای نویسندگان اصولاً پست‌مدرن بسیار رخ می‌دهد و شخصیت‌های داستان پیشین را در جهانی تازه با شخصیت‌های تازه وارد می‌کنند و تصویری بامزه از رویدادها را می‌آفرینند. اما در اینجا ما با یک رویکرد پست‌مدرنیستی روبه‌رو نیستیم. در اینجا خبری از اختلاط ژانری و بازی با روایت‌ها نیستیم. بلکه با یک فرار از داستان‌سازی مواجهیم که طی آن قرار است برای رسیدن به داستان اصلی - داستان ممیز و کارگردان - یک روایت فرعی هم بسازیم؛ ولی همین روایت فرعی است که روایت اصلی را پیش می‌برد.

هر آنچه ممیز از صافی سانسور خود می‌گذرد در داستانک‌هایی است که تمایش نادیده و بدون تماشاگر روایت کرده است. اینکه صدای فلان خواننده پخش شده است یا مادر در دستشویی حرف زده است یا اینکه زن مطلقه بدون سرپناه نزد شوهر سابقش بازگشته است. همه اینها چیزهایی است که داستانک‌ها روایت می‌کنند و دست‌مایه سانسور را پدید می‌آورند. داستانک‌ها اما درگیر عدم‌همنشینی می‌شوند و باز به نظر با یک بازی پست‌مدرنیستی روبه‌رو هستیم، بازی که شکل نمی‌گیرد. بلکه صرفاً فضایی پدید می‌آورد که لطایف نمایش شکل بگیرد. همانند تفاوت همسایه آرایشگر و مادر همیشه خندان که هیچ همنشینی اجتماعی و روایی با هم ندارند؛ اما به صرف خلق شدنشان توسط نویسنده، می توانند اسباب مزاح را پدید آورند.

واقعیت ماجرا همین عبارت اسباب مزاح است. شکل نمایشنامه‌نویسی برادران کاهانی در این سال‌ها برآمده از همین رویه است، جایی که بخش مهمی از روایت به یک مزاح خلاصه می‌شود و در یک بزنگاه - اصولاً پایان نمایش - یک رویداد جهان مزاح را کن‌فیکون می‌کند. گویی جهان جذاب شکل گرفته در بطن یک خانواده ناگهان منفجر می‌شود. البته خرج و سوخت این انفجار به تماشاگر نشان داده نمی‌شود. قرار است مخاطب شکه شود. در «بدون تماشاگر» هم این وضعیت وجود دارد. جایی که همه خیال می‌کنند نمایش به پایان رسیده است، ناگهان جای شخصیت‌ها تغییر می‌کند، بدون آنکه خرج این انفجار را به ما نشان دهند. نمایش منفجر می‌شود. اجزایش پراکنده می‌شود و حالا قرار است از بازمانده پیکره پرده اول، پرده دوم آفریده شود. برای همین نمایش در دو پرده آخر کوتاه‌تر است. برای همین است که مصالح کافی برای خلق نمایش دیگر وجود ندارد و همه چی به همان ترفند جابه‌جایی خلاصه می‌شود. ما قرار است به یک بازی قدیمی توجه کنیم. بازی که پیشتر آنتونی شفر در نمایش «بازرس» انجامش داده است.

شفر نیز در نمایشنامه برنده تونی‌اش دست به چنین بازی می‌زند. او در پرده دوم داستان جنایی خود را معکوس می‌کند. در حالی که همه چیز گواه بر یک قتل می‌دهد ناگهان در پرده دوم با یک جابه‌جایی متوجه یک بازی می‌شویم، هر چند این بازی خطرناک است و منجر به فاجعه می‌شود. در نمایش «بدون تماشاگر» نیز چنین می‌شود و این بازی خطرناک به تعطیلی نمایش بدل می‌شود؛ اما این تعطیلی برای چیست؟ دستمایه ناظر برای تعطیلی چیست؟

این پرسش همان چیزی است که نمایش اخوین را برای مخاطب بی‌معنا می‌کند. یک مسئله درون خانوادگی (خانواده تئاتر) قرار است دستمایه یک نمایش شود. موضوع سانسور توسط شورای نظارت و ارزشیابی است. به نظر کارگردان و نویسنده می‌خواهند تجربه شخصی خود را وارد ماجرا کنند؛ اما این مسئله برای مخاطب گنگ است. فرض کنید روی صحنه گفته می‌شود استفاده از موسیقی شجریان مجاز نیست. بعد موسیقی شجریان اجرا می‌شود و ناظر از آن حظ سمعی می‌برد؛ ولی در نهایت دستور به حذفش می‌دهد. یا ناظر می‌گوید رابطه زوج طلاق گرفته باید از داستان حذف شود و وضعیت نمایشی مدام توسط او و کارگردان تشریح می‌شود. به عبارتی آن قطعه محذوف بارها و بارها تکرار و اجرا می‌شود. همان چیزی که قرار بوده سانسور شود؛ اما در «بدون تماشاگر» سانسور نشده است.

مواردی از این دست بسیار است. به عبارتی نمایش - که در دوران سفت و سخت نظارت روی صحنه رفته است - مدعی است در حال واکاوی سانسورهای مرسوم است؛ اما خودش در وضعیت موجود دچار سانسور نشده است. حتی می‌توان چیزهایی دید که برای یک تئاتری حرفه‌ای، به مثابه یک شخصیت انیمیشنی، چراغی تنگستنی بالای سرش روشن شود که این مورد چرا سانسور نشده است. به عبارتی نمایش نقض غرض است. او مدعی وجود چیزی می‌شود که در مورد خودش مصداقی پیدا نکرده است.

برخلاف نمایش‌هایی که در گذشته با موضوع سانسور روی صحنه رفته‌اند، همانند برخی از آثار محمد یعقوبی، وجود سانسور در نمایش موجود نیست؛ بلکه خود سانسور بدل به موقعیت کمیک شده است و این کمدی به مثابه ردیه بر وجود سانسور است. یک پارادوکس رفتاری شکل می‌گیرد که مخاطب و به خصوص اهالی تئاتر را سردرگم می‌کند. این سردرگمی هم از زمانی شکل می‌گیرد که مناسبات نظارت و ارزشیابی اثر در نمایش در شکل واقعیش نمود پیدا نمی‌کند؛ بلکه به نفع دراماتیک شدن اثر، تغییر شکل می‌دهد. قرار است ما با یک رویه دراماتیک روبه‌رو باشیم؛ اما آن هم به وجود نمی‌آید. همان لفافه مزاح‌سازی است که از یک تراژدی روز به یک کمدی دم‌دستی بدل می‌شود. کافی است به بازی بازیگران دقت کنیم که صرفاً فاز تمسخر و هجویه دارد. آنان یک ژست برای خود برگزیده‌اند و قرار نیست در این ژست شخصیتی را مبتادر کنند. حتی می‌توان در بازی آنها رگه‌هایی از رفتارهای برخی ممیزان اداره کل هنرهای نمایشی را هم دید. انگار برای خلق شخصیت خود به شیوه نمایش‌های کاریکاتوری، وجوهی را به عاریه گرفته‌اند؛ اما این عاریه‌گیری هم به نمایش کمکی نمی‌کند.

نمایش در اجرا به شدت وابسته به همان ژست و اداهای بازیگرانش است. ژست‌هایی که شکسته نمی‌شوند. ثابت و راکد پیش می‌روند و قرار نیست در بالا و پایین‌های نمایش درام را همراهی کنند. یک نمایش با یک بسته‌بندی جذاب و محتوای هیچ. نه خبری از کارگردانی خاصی است و نه خبری از رویدادهای جذاب. علی سرابی یک تنه روی صحنه آزاده صمدی را محو می‌کند و اغراق‌هایش مخاطب را خسته می‌کند. تمام تلاش برای رسیدن به همان مزاحی است که شکل نمی‌گیرد. دو ساعت نمایش و تنها چند دقیقه خنده مخاطب، به معنی شکست است؛ چون تراژدی واقعی بیرون از نمایش در حال رخ دادن است.

*تسنیم

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.